Instagram

پر کرده عطر بارگاهت این خیابان را
صحن و سرایت آبرو داده خراسان را

از گنبد و ایوان زرد این حرم پیداست
داری هوای مادرانِ، دل پریشان را

نقاره می کوبد زنی آهسته می گوید:
آرام کن، درگیری دریا و طوفان را

در زیر چادر می‌فشارد نسخه را با بغض
در کاسه اش انداختی، آن فال درمان را

موجی به هم تابیده و نقاره می کوبد
لبخندها پر میکند چشمانِ گریان را

ساعت حدود هشت بود و پنجره فولاد
در کاسه ها می‌ریخت نوری جنس باران را

در ازدحام زائرانت شور برپا شد
آرام کردی یا رضا (ع)، موج‌ِخروشان را

حالا کبوتر وار دور صحن می‌چرخد،
پر می کند از آیه ها، دستان لرزان را

#
زن _کوپه ی سردِ قطارِ یزد تا مشهد
در دل سپرده گنبدِ، خورشید تابان را

#
این اولین دیدار بود و خوب می داند
دارد هوای ما کلیمی های ایران را

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

تقدیم به خلف بن مسلم بن عوسجه
یار دوازده ساله ی امام حسین ع

تو را از مردهای ننگ کوفه، مرد تر دیدم
کبوتر بچه ای آماده ی رزم و سفر دیدم

«خَلَف» ای ماهِ تابانِ غزل های رها در دشت
تو را بعد از پدر تندیس عشقی شعله ور دیدم

شکوه قامتت را برد میدان، آیه ی تطهیر
تو را آیینه ای در کهکشانی مختصر دیدم

تو را اذن نبردت داد ، بعد از «مسلمش» وقتی
میان ماندن و رفتن تو را آسیمه سر دیدم

به مولا اقتدا کردی، طنین جاری ممتد
برای سر سپردن ها تو را یک همسفر دیدم

تنت ماند و سرت را بوسه ی مادرگل افشان کرد
سرت را پس فرستاد و سرت را خوش خبر دیدم

سرت چرخید در میدان و آشوبی به دل ها ماند
سرت را چون دل «ام وهب» ها پر ثمر دیدم

تو را رقص سماعی می برد تا اوج تا خورشید
و زلفت را رها در باد ها ، بی بال و پر دیدم

اگر چه فصل لبخندت دوازده گل نداد اما
تو را از مردهای ننگ کوفه مرد تر دیدم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

چشم هایت که تا ابد جاریست، امتداد حماسه ی دریاست
مثل یک نورِ تا ابد جاوید، باورت تا همیشه پابرجاست

ای شکوه قبیله ی خورشید، مادر شیر بچه های علی (ع)
اسوه ی صبر و اقتدار و یقین، در دلت، ام بی بنین غوغاست

بر لبانت نشسته آیه ی نور، دل به تقدیر آسمان دادی
آب و آیینه برده ای با خود، لحظه ی سخت ِ رفتن ِ سقاست

کاروان با نوای عباست، می رود سمت دجله های فرات
مانده پا در رکاب اربابش، نینوا را قیامتی برپاست

مادری و به رسم مادری ات، اِن یکادی… بلند می خوانی
پسرت تا که می رود میدان، اشک هایت عجیب ناپیداست
*

می رسد از تبار آینه ها، خبری سرخ و جاری و ممتد
هی قدم می زنی به سمتِ دلت، بر لبان عشیره ذکر و دعاست

در میان قبیله افتاده است، اتفاقی به رنگ ِ خون خدا
از حسینم خبر چه آوری؟؟!! گفته ای و دلت پر از بلواست

همه را ای طلوع جاویدان، با نگاهت به صبر می خوانی
چشم هایت اگر چه بارانی، در دلت شوق دیدن مولاست

آه بانوی بی بنین بقیع، مرثیه خوان کربلای حسین (ع)
بعد عباس و ماجرای فرات، در دلت لحظه لحظه عاشوراست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

تقدیم به حضرت امام جواد ع

کینه ها آمدند و زهر شدند، کینه ها دانه‌های انگورند
دردهای فشرده در سینه، چشم هایی که تا ابد شورند

بغض ها پا به پای این تاریخ، از نگاهِ قبیله باریدند
خوشه‌ها دشنه های زهرآلود، در طبق های خانه مسحورند

شهر دلواپس است و بی‌تردید، اتفاقی غریب در راه است
بوی امن یجیب می‌آید، عده ای سمت خانه مامورند

در دل کوچه ها کمین کرده است، راز یک اتفاق سردرگم
می برند آفتاب را آرام، مردم شهر بی‌گمان کورند

قطره قطره و بعد بارانی، از نگاه جهان فرود آمد
دانه دانه و شاخه ی اول، درد ها توی سینه مستورند

دردهای قبیله نا پیداست، بغض تقویم ها گره خورده است
و جهان جار می زند با درد… این زنان وصله های ناجورند

او که میراث‌دار این درد است، وارث درد های تاریخی
دور خانه مدام می‌چرخد ، دف زنان، زنان چه مسرورند
#

دست در دست حضرت باران، پا به پای جواد (ع) می نالد
مادری قد خمیده می گوید، جگر و زهر و خانه مشهورند

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

تقدیم به حضرت ابوطالب ع

چشم هایت طلوع جاویدان ، اعتقادت قلمرو توحید
باورت مرد صحنه های نبرد، هم تراز تشعشع خورشید

ای شکوه قبیله ی باران ، پدر سربلند این تاریخ
شوکت و افتخار دین داران ، روشنی‌بخش جاده‌های امید

یاور آخرین فرستاده، مرد مظلوم سرزمین حجاز
می رسد تا کرانه ایمانت ، باورت را خدا فقط فهمید

چتر باران تهمت و تهدید، سپر هر بلا که می آمد
از نگاهت امید جاری شد، لحظه لحظه اگر که خون بارید

پا به پای تمدن اسلام، هم قدم با رسول خوبی ها
آمدی تا پناه دین باشی ، در میان کشاکش و تردید

می وزد از سواحل توحید ، خنکای نسیمی از ایمان
بر دلت می نشیند این باور، دین اسلام می‌شود جاوید

از تو جا مانده در دل تقویم ، سختی روزهای پی در پی
در دلت عاشقانگی گل کرد، در رگت جاودانگی جوشید

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

درد و دل خواهرانه ی حضرت زینب س در غم شهادت امام حسن ع

دیدمت در لابه لای نخل ها ی سر به زیر
می دویدی در پی پیکان بغض آلود تیر
با حسینم بودی و شمشیر در دست تو بود
مشق شمشیر تو غوغا می کند ای بچه شیر

دشت زیر چک چک شمشیرتان جان می گرفت
بین نخلستان کوفه داشت باران می گرفت
خنده هاتان زیر چتر آسمان گل می شد و
شورِ شیرینی میان رزم جریان می گرفت

قدکشیدی لابه لای خطبه های بو تراب
مشق کردی عدل او را در دلت با آب و تاب
پای درسش بودی و پشت و پناه خواهرت
اقتدا کردی نمازت را به مولا، بی حساب

از تمام کوچه ها رد میشدی با بغض و آه
دست در دستان قلبت بود، اما بی پناه
چادر خاکی و سیلی… اشک های بی قرار
مانده از آن ماجرا، شورابه های تلخ چاه

در نبرد، جنگ آوری را ارث بردی از پدر
با یتیمان پدری را ارث بردی از پدر
صلح آیینِ سکوتی بود در قلب یقین
در جمل هم برتری را ارث بردی از پدر

جعده(لعن) لبخند تو را خشکاند، اما کم نشد
در دل و گوش زمان ها خواند، اما کم نشد
بعد تو اما برادر جان، کریم اهل بیت
زهر در انگور هامان ماند، اما کم نشد

کم نشد از سینه ات داغی که بر دل داشتی
تو محبت کاشتی، اما غضب برداشتی
زن، شکوه خانه ات می بود اما ای دریغ
زخم زد، بر سینه ات، زخمی که می پنداشتی

شهر دلواپس تر از هر روز ها مان گریه کرد
تیر می بارید بر تابوت و باران گریه کرد
از دل دلواپسی های جهان خون می چکید
مادری پهلو شکسته با یتیمان گریه کرد

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)