Instagram

شهدای شاهچراغ

پروانه ها ی پر زده در نور شاهچراغ اند
یا شعله های سر زده از طور شاهچراغ اند

سرو خمیده بر لب جوهای شاعر شهرند
ققنوس های ساحت منشور شاهچراغ اند

نقض حقوق شعر ملل* در برابر شاعر
نقض حقوق نور در حضور شاهچراغ اند

شیراز ها هنوز خوشا بی مثال ، مثالند
با لشکری که پیرو دستور شاهچراغ اند

این جام آخرین که گرفتند از لب مشهد
آنقدر ناب بوده که مسرور شاهچراغ اند

آمد علیّ اصغرشان روی دوش شقایق
افشاگران غصه مستور شاهچراغ اند

شب کور فکر کرده که مرگ ستاره رسیده است
غافل از اینکه حل شده در نور شاهچراغ اند

*شعر شیخ اجل که بر سردر سازمان ملل نوشته شده

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

ششمین حس من هوایی شد
که دوباره سری به من بزند
ناخودآگاه در دل افتاده
که مرتب وطن وطن بزند

وطنم در تنم شده روح و
پشت بر تن شده چنان کوه و
از ادب نیست جسم ناآرام
نیشتر بر روان من بزند

وطنم ریشه است و من برگم
وطنم زندگی و من مرگم
سر اگر رفت ریشه می ماند
هیچکس نیست حرف تن بزند

سر اگر رفت می شود سرباز
می شود حاج قاسم و صد راز
او به شهرش دوباره برگشته
تا گلی بر سر چمن بزند

وطنم مادرم شده روزی
مادر مهربان دلسوزی
هیچکس نیست غیر ازین مطلب
ساز دیگر ، از این سخن بزند

وطنم مهد روح و جان و تنم
وطنم عاملی به هر شدنم
سبز و سرخ و سپید پرچم او
حرف از لاله و سمن بزند

نام الله در دل پرچم
شده یک لا اله الا الله
حسبی الله ، پس خدا کافی ست
او خودش حکم مرد و زن بزند

شیر ایران اگر چه آرام است
هیبتش ماورای اوهام است
نکند جراتی که بی هنگام
پرسه ای پشه و زغن بزند

وطنم مهد شعر و شور و صفاست
وطنم کشور امام رضاست
با اشاره بگویم آهویم
باید آهو دم از ختن بزند

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

حضرت زهرا سلام الله علیها

جز خدا هیچکس نبود آنروز ، تو فقط شاهد خدا بودی
موقع رونمایی از خورشید ، توبه چشمش چه آشنا بودی

آسمان سیب را که بو می کرد ،کوثرت را که درسبو می کرد
چشمهایش که آب رو می کرد ، علت آبرو شما بودی

آبرو می گرفت باران و ، می شد آماده پای قرآن و
باوضو آیه های انسان و ، شان تنزیل هل اتی بودی

بود شد هر نبود با چشمت ،می رسد هر وجود تا چشمت
چشمه یک چشمه بود از چشمت .مروه ها را خودت صفا بودی

بعد تو گل خدا عمل آورد .جای روی تو یک بدل آورد
شاعری یاس را مثل آورد ، مهربان بودی و رضا بودی

شاعری یاس را مثل آورد ،یاس پهلو گرفت و کم آورد
او بهاری شکسته را می خواند ،وقتی او را تو پیشوا بودی

چادرت بر سپیده زد پهلو ، با همان هفت وصله اش بانو
گرچه رویت ندیده بود ملک . ذکر تسبیح ماورا بودی

برق زد ربنای در دستت ،شد همین ها طلای در دستت
چه نیازی تو را به انگشتر ،که خودت برتر از طلا بودی

چه نیازی به رخت نو داری ،تو که با ماه یک به دو داری
کمترین هدیه ات لباس عروس ، که عروس شکوفه هابودی

کمترین هدیه ات لباس عروس ،چون که بر عرش می کنی تو جلوس
برمن شاعرت چه می بخشی ،تو که دستی پر از دعا داری

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)