Instagram

سامرا از غم تو جامه‌دران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز..

پسر حضرت هادی! به فدایت پدرم
پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم

حج نرفتی تو، ولی قبلۀ حاجات شدی
تو خودت عین صفا مشعر و میقات شدی

کعبه یک چاردهم، بی تو صفا کم دارد
بی تو یک چاردهم، عطر خدا کم دارد

ماهِ زیبا! حسنِ دوم زهرا! برخیز
مهدی‌ات دل نگرانت شده، بابا! برخیز

باز هم جانِ جهان را تو در آغوش بگیر
صاحب عصر و زمان را تو در آغوش بگیر..

غم پرپر شدنِ چون تو کریمی، سخت است
به رقیه قسم آقا! که یتیمی سخت است

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

دلش را برده‌ای، هر وقت صحبت کرده‌ای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کرده‌ای بانو!

تو پیش از وحی، ایمان داشتی، اعجاز عشق این‌ است
به قلبت اقتدا، پیش از نبوت کرده‌ای بانو!

به محراب دو ابرویش، تماشا کرده‌ای حق را
میان معبد چشمش، عبادت کرده‌ای بانو!

اگر زر باختی، بردی دل ماه دو عالم را
چه سودی، در میان این تجارت کرده‌ای بانو!..

تمام هستیِ حق: کوثرش، سهم تو شد، زیرا
تمام هستی‌ات را، نذرِ اُمّت کرده‌ای بانو!..

نبودی در خُم، اما با علی داماد و مولایت
به لطف دست زهرایت، تو بیعت کرده‌ای بانو!

چه دُرّی، در دل دلدادگی دیدی، که از دنیا
به یک پیراهن کهنه، قناعت کرده‌ای بانو!

به آن دست کریمت، دارم امّیدی که در محشر
ببینم شاعرت را هم شفاعت کرده‌ای بانو!

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمان‌ها را در این ایوان، مجاور ساخته

از قدم‌هایت بپرس: این راه پایانش کجاست؟
کاین‌چنین از عالم و آدم، مسافر ساخته

نه فقط قلب تو، قلب عالمی را سوخته
نه فقط از من که از هر سنگ، شاعر ساخته

خاک راهش مُحییَ الاموات، عطرش زندگی
از قلوب مرده هم این خاک، عابر ساخته

آن که می‌خوانی برایش: «یا حبیبی یا حسین»
هر نگاهش، یک حبیب‌ابن‌مظاهر ساخته

هر کسی، هر جا، دم از آزادگی زد، خویش را
با امام عصر عاشورا، معاصر ساخته..

کارش از اول همین بود، آن مسیحایی که از،
فُطرس پرسوخته، مرغ مهاجر ساخته

کاش می‌دید، آن که رگ‌های گلویش را برید،
خون جوشانش، چه دل‌ها را که طاهر ساخته

آه! دیدن‌ها چه کرده با دل زینب؟ اگر
این شنیدن‌ها، تو را آشفته‌خاطر ساخته..

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

حق‌پرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری:
آیه‌های احمدی را با حدیث جعفری

حرف او عشق است، فهمش را به عاشق می‌دهند
صادقان، دل‌هایشان را دست صادق می‌دهند

مالکی‌ها، شافعی‌ها، خوشه‌چینانش همه
سیدِ طاووس‌ها، طاووس بُستانش همه
شیخ‌ها، علامه‌ها، طفل دبستانش همه
گردن‌افرازانِ دانش، گَرد میدانش همه

جامی از «اَلعِلمُ نورٌ» ریخت تا در جان ما
از هَلِ الدّینش به اِلّا الحُب رسید ایمان ما

لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها
علم‌ها را هر حدیثش، زد گره با نورها
نور، مجرم بود اما، در نظام کورها
ترس می‌انداخت حقش، در دل منصورها

در هراس‌اند از وجودش، چون که می‌دانند کیست
حجت‌اللهی که جوشان در رگش، خون علی‌ست

باز از این کوچه، امام دیگری را می‌برند
باز هم با دست بسته، حیدری را می‌برند
باز هم تنها، غریب مادری را می‌برند
پا برهنه، سیدی را، سروری را می‌برند

نسبتی خورشید را، با نیمه‌شب بردن نبود
حق پیر آسمانی‌ها، زمین خوردن نبود

روضه جان‌فرساست، آخر از زبان کوچه است
باز معصومی، پریشان در میان کوچه است
پیر ما، یادِ گل یاس جوان کوچه است
با طنابی بر دو دستش، روضه‌خوان کوچه است

در مدینه تا که می‌نوشد چنین جام بلا
بر مشامش می‌رسد هر لحظه بوی کربلا

امشب اینجا جلوه‌ای از خیمه‌های کربلاست
باز آتش، شعله‌ور در خانۀ آل عباست
حضرت شیخ‌الائمه در میان کوچه‌هاست
گرد، بر پیشانیِ آیینۀ روی خداست

روضه‌ای جانسوز در این واژه‌های ساده است
شیعیان! فرزند زهرا از نفس افتاده است

خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد
یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد
پر کشم با قالَ صادق‌ها و باقرها، نشد
شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد

بر خلاف زندگیِ از خطا آکنده‌ام
صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمنده‌ام

دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم
صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم
مثل تو، با یاد فرزندت، به فردا بنگرم
روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم

مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند
در تنور غیبت، آن مردان که می‌باید شدند

مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهم‌اند
هم جوانمردند و هم همدرد درد عالم‌اند
غم ندارند اولیاءالله، غمخوار هم‌اند
با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکم‌اند

دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است
صبح نزدیک است آری! وعدۀ حق صادق است

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)