Instagram

امام حسن مجتبی (ع)

زهری که او را کشت، تنها ماندنش بود
حتی هوای خانه‌اش هم دشمنش بود

مردی که دنیا با تمام وسعت خود
در سایۀ مهر عبای ایمنش بود

رزق جهان در دستهایش بود اما
پیراهنی از وصله دائم بر تنش بود

آن لحظه کم کم صورت او گل می‌انداخت
شوق شهادت در نگاه روشنش بود

هرچند دنیا در حقیقت مرقد اوست
ای کاش سنگ ساده‌ای بر مدفنش، بود

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

سلام دوباره

او بر فراز نیزه سلامی دوباره بود
او را جهان شنید، پیامی دوباره بود

منزل به منزل از پی او رفت آسمان
بر روی نیزه نیز امامی دوباره بود

با لشکری ستاره و ماه از فراز نی
خورشید در هوای قیامی دوباره بود

قرآن، به نیزه خواند خودش را به چند لحن
روی لبش همیشه مقامی دوباره بود

انگار نهر علقمه دلتنگ و بی‌قرار
چشم انتظار ماه تمامی دوباره بود

یک‌روز تیر و نیزه و یک‌روز سنگ‌ها
هر بار در حصار نظامی دوباره بود

او در شکوه تازه به داد جهان رسید
آری حسین فیض مدامی دوباره بود

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

غزل مهدوی

هوا گرفته در این کوچه ها خیابان‌ها
هوای تازه بیاور برای انسان‌ها

چقدر تشنگی از ابر می‌چکد بی تو
طراوتی که گمت کرده‌اند باران‌ها

و کار آینه‌ها انعکاس تاریکی‌ست
اگر گرفته شود روبروی ایمان‌ها

بساز کشتی امن و امان و ایمان را
و اقتدار خودت را بگو به طوفان‌ها

تو ‌وعده‌های خدایی به صالحان زمان
که آیه آیه تو را خوانده‌اند قرآن‌ها

بیا که نام عدالت، ظهور، ایمان، عشق
شود نشانی این کوچه ها خیابان‌ها

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

امام علی (ع)

چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد

پلک وا کردی و آغاز شد آن لحظه بهشت
خاک آن ذره‌ای از خاک کف پای تو شد

نام خورشید برازندۀ چشمان تو، نه
نور خورشید کمی از ید بیضای تو شد

عشق همراه تو در کعبه به دنیا آمد
عشق برخواسته از صورت زیبای تو شد

از همان لحظه دلش خواست که تغییر کند
قبله آن لحظه که سرمست تماشای تو شد

خنده از روی لب کعبه نیفتاده هنوز
کعبه یک قلب پر از شوق تولای تو شد

عرق شرم به پیشانی این شعر نشست
که پی درک تو و حل معمای تو شد

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

غزل مهدوی

شاید تو را در صورت گل دیده باشم
در گونه‌های یاس و سنبل دیده باشم

شاید تو را یک روز زیبای بهاری
در نغمه‌ی زیبای بلبل دیده باشم

شاید تو را وقت سحر وقت سرودن
در حس شیرین تغزل دیده باشم

شاید تو را در لابه‌لای اشک‌هایم
در آخرین بند توسل دیده باشم

اصلا چرا گلها برایم دل‌نشینند؟
شاید تو را در صورت گل دیده باشم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

امام سجاد (ع)

مینویسند جهان چهرۀ شادابی داشت
هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت

سجده می‌کرد به پیشانی او مهر نماز
نزد او سجده برای خودش آدابی داشت

اشک ها پشت سر او همه صف می‌بستند
سر سجاده که مولا دل بی‌تابی داشت

اشک بر گونه او بود و دعا روی لبش
آری او نیز برای خودش اصحابی داشت

بعد از آن واقعه با شعلۀ باران می‌سوخت
آه یک عمر فقط گریه و بی‌خوابی داشت

اشک در محضر او ذکر مصیبت می‌کرد
تا که می‌دید کسی ظرف پر از آبی داشت

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)