ای کشته ای که بود اُحد کربلای تو
اهل مدینه نوحه گران عزای تو
شیر خدا و شیر رسول خدا تویی
ای نام سیدالشّهدایی سزای تو
قبل از حسین و واقعه ی جانگداز او
زهرا گریست بر تو و بر کربلای تو
هر عضوت از نسیم شهادت چو گل شکفت
در راه دین چو مُثله نشد کس سوای تو
اعضای تو ز تیغ ستم پاره پاره شد
پایان نشد به کشته شدن ماجرای تو
شد خلعت شهادت تو جامه ی رسول
جان ها فدای پیکر در خون شنای تو
ای قامت بلند رشادت به هر زمان
کوتاه بُد ردای رسالت برای تو
ماتم، چرا گیاه به پای تو ریختند
می باید آنکه ریخت سر و جان به پای تو
شعر ” مؤید ” است تو را کمترین نثار
ای بهترین درود و تحیّت سزای تو
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
با یاد غم حمزه کسی صابر نیست
افسوس که آن حریم را حائر نیست
فرمود پیمبر که جفا کرده به من
هر زائر من که حمزه را زائر نیست
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
ای آینه دار پنج معصوم
در بحر عفاف در مکتوم
پرورده ی دامن ولایت
مظلومه ی خاندان مظلوم
قدر تو به ممکنات مجهول
مهر تو به کائنات معلوم
شیرازه ی شرع از تو محکم
منظومه ی عشق ازتو منظوم
تو زینب دومی علی را
نامند تو را به ”ام کلثوم”
آئینه ی آفتاب و ماهی
یا سیدتی به ما نگاهی
آن وقت که چارساله بودی
بر صورت ماه هاله بودی
در خانه ی شیر حق به خوبی
معصوم تر از غزاله بودی
دیری نگذشت کز ستم ها
سرگرم به اشک و ناله بودی
از آن چه به خانه ی شمارفت
از داغ جگر چو لاله بودی
از قول و غزل فراتری تو
کی حد تو این مقاله بودی؟
آئینه ی آفتاب و ماهی
یا سیدتی به ما نگاهی
تو محنت بی شماره دیدی
غم، بیشتر از ستاره دیدی
مه پاره ی دشت کربلا را
در خاک، هزار پاره دیدی
هم بردل پاره پاره اززهر
هم پیکر پاره پاره دیدی
پامال تن عزیز خود را
ازمرکب ده سواره دیدی
بردست حسین غرق درخون
قنداقه ی شیرخواره دیدی
آئینه ی آفتاب و ماهی
یا سیدتی به ما نگاهی
تو راز عجیب کربلایی
بانوی شکیبب کربلایی
هم راز شهید نینوایی
دم ساز غریب کربلایی
برخرمن هستی ستم کار
سوزنده لهیب کربلایی
درآتش غم اگر بسوزی
باصبر، طبیب کربلایی
آن جا که خطابه کارسازاست
توفنده خطیب کربلایی
آئینه ی آفتاب و ماهی
یا سیدتی به ما نگاهی
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از دست غمت به خویشتن میپیچم
این نسخه ی دردیست که من میپچم
تو بند ز دست من گشودی ، اما…
من دست تو در بند کفن میپیچم
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سزد نام او در اول دفتر
اول و آخر مُهیمنی که نباشد
هیچ مقدّم بر او و هیچ مؤخَّر
بر همه عالم فکنده رحمت او ظِل
در همه هستی گشوده قدرت او پر
خویش مگر وصف خود کند که ثنایش
هست ز ادراک واصفین همه برتر
نکته ای از قدرتش بس این که بگویم
اوست علی آفرین و فاطمه پرور
فاطمه، مجموعهء صفات خداوند
فاطمه، آیینهء کمال پیمبر
بضعهء احمد نه، بلکه مقصد احمد
همسر حیدر نه، بلکه هستی حیدر…
ای به مَثَل بی مَثَل چو خالق یکتا
وی به نُبی چون نَبی ستودهء داور
شأن تو در «انّما ولیّکُم الله»
با حق و با احمد و علی ست برابر
روح ولایت توییّ و ریشهء تقوا
حسن مجسّم توییّ و عقل مصوّر
تا نبَرد خلق بر تو ظنّ خدایی
آیهء «ایّاکَ نَعبُد»ست مذکّر
چشم و چراغت دو گوشوارهء عرشند
راحت جانت دو نازدانه، دو دختر
از پی «قالوا بلی» ولای تو، زهرا
عرضه بر ارواح انبیا شده یکسر
در قدم مادرست، جنت موعود
وین سخن نغز، چون سروده پیمبر
وَه عجب از این حدیث و اینکه دراین بین
داده به زهرای خویش، کنیهء مادر
لب به شفاعت تو باز کن، که نمانَد
جای شفاعت برای شافع دیگر
از اثر لطف تو به عرصهء میعاد
هیچ نماند مگر منافق و کافر
بهر شفاعت تو را بس ست در آنروز
دست ابوالفضل و خون محسن و اصغر
هرکه پناهش تویی، پناه دو عالم
وآنکه شفیعش تویی، شفیع به محشر
حضرت باقر برای چارهء هر غم
نام تو می برد بر زبان مطهّر
خانهء تو کعبهء امید سه حجّت
بیت تو معراج صبح و شام پیمبر
روی تو والشّمس و گیسوان تو واللّیل
قد تو طوبی و اشک چشم تو کوثر
فاطمه ای آفتاب مشرق توحید
جز پدرت، مرسلین به گِرد تو اختر
کرده خدا با صدای پای تو تنظیم
دور زمان و مدارِ چرخ مدوّر
حبل متینِ هزار عارف و عامیست
هرنخی از چادرت به عرصهء محشر
در عجب از علم تو علی ولی الله
مفتخر از دستبوسی تو پیمبر
مهر تو چون آفتاب و لطف تو باران
کاین دو بِنَفسه مطهِّرند و مطهَّر
بهر کنیزت رسد غذای بهشتی
آنچه که نازل شده به مریم اطهر
گندم دستاس توست خوشهء پروین
آبلهء دست توست مهر منوّر
آب وضویت دوای عیسی و موسی
خاک درت آبروی ساره و هاجر
وقت مناجات، دانه دانهء اشکت
زیور گوش ملائک ست چو گوهر
کشتهء راه خدایی و هدف تو
امر به معروف بود و نهی ز منکر
گر که بریزد مصیبت تو بر ایّام
روز جهان میشود چو شام، مکدّر
بر در آن خانه ای که اذن گرفته ست
قابضُ الارواح و جبرئیل، مکرّر
آه که آتش زدند، امت بی مهر
آه که داخل شدند قوم ستمگر…
ای دل ما در هوای قبر تو، سوزان
قبر تو و اسم اعظم ست برابر.