Instagram

«دم خونین»

ایران‌زمین به ماه محرّم چو کربلاست
سرتاسر وطن همه در کرب و در بلاست

از دوردستِ بحر خزر تا خلیج فارس
فریاد سوگواران پیچیده در فضاست

از هیرمندِ غمزده تا دجله‌ی غریب
از یاحسینِ خلق عزادار غم‌فزاست

چندین علامت و عَلَم و نخل و توغ بین
گردان به کوی و برزن هر شهر و روستاست

در بقعه‌ی کریمه‌ی موسا به قم فغان
آشوب و شور و ولوله در مشهدِ رضاست

پیر و جوان و عارف و عامی به زاری‌اند
بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست

در دیر و خانقاه و کلیسا و در کنشت
هر جا روی مصیبت فرزند مرتضاست

پیر مغان به دیر مغان بهر می‌کشان
با ذکر یاحسین به صد نوحه و نواست

خون حسین آتش جاوید موبد است
موبد درین مصیبتِ خون مرثیت‌سراست

دارد ز یادگارِ زریران ترنّمی
زاری‌کنان به یاد شهیدان کربلاست

«کیخسروِ سیاوشِ کاووسِ کیقباد»
داغ از سرودِ سوک سیاوش درین عزاست

خون گرید از دو دیده که فرزند مرتضا
ای اهل حق حقیقت جام جهان‌نماست

زین پیرِ سبزخیمه‌ی فرزندکش سپهر
سهرابِ کربلا به یمِ خون در آشناست

چرخ کبود جامه‌ی جادو چو بیدرفش
زوبین پیِ زریرکشی ساخته چراست

گویی به خونِ سرخ شهیدان بی‌گناه
از دیرگاه گردشِ این سبز آسیاست

آن لعلِ لب که عاقبت از تشنگی شکست
آخر نه بوسه‌گاه لبِ لعلِ مصطفاست

صد چون قیام بابک و یعقوب و مازیار
مُلهم ز خون پاک شهیدان بی‌ریاست

بومسلمی درست شد از مسلم عقیل
حرّی ز استقامت حُر آمده‌ست راست

حبّ از حبیب و عشق ز عبّاس شد قویم
آزادگی ز سرور آرادگان به‌پاست

رادی ز رادمردی رادان کربلا
مردانگی ز مردی مردان حق به‌جاست

در راهِ حق فضیلت بوالفضل کن قیاس
جان داد بی‌امان و امان‌نامه می‌نخواست

بر جسمِ زخم‌ناک علی‌اکبر حسین
هر زخم را تبسّمی از شادی لقاست

بر کف زبورِ آل محمد به آه و درد
سجّادِ خسته بر سر سجّاده‌ی دعاست

قاسم قسیم قسمتِ صدق و صفا به شوق
بر کف گرفته جامِ شهادت چو مجتباست

قارب قریبِ قربِ ولایت ازین هوا
منجح نجيح قربت مولا ازين ولاست

عابس فکند خود و زره کند و حرب کرد
در عشقِ دوست بی سر و بی تن شدن سزاست

حنظل به کامِ حنظله شد شربت نبات
از علقمه چه غم که به جز حنظلی نخاست

مولای این ولی است سلیمان درین قتال
سربازِ این شهنشه سلمان درین وغاست

این جا خدیو ملکِ عجم تالی گدا
اینجا گدای راه‌نشین چندِ پادشاست

گر تو گدای آبِ بقا چون سکندری
با پادشاهِ تشنه‌لبان چشمه‌ی بقاست

زر کن مسِ وجود ازین خاکِ خون‌سرشت
بهر مسِ وجودِ تو این خاک کیمیاست

شد دستگیر این همه از پافتادگان
دستی که در وفای حسين از بدن جداست

خیزد به پای مردی از دست‌رفتگان
پایی که زخم‌خورده‌ی پیکان اشقیاست

ذبحِ عظیم فدیه‌ی پیر مغان حسین
معنای آن نداست که با شیخ انبیاست

بشنو درای قافله بانگِ رحیل زد
يا ناقتی سرای طرمّاح با حُداست

آمد ز کعبه خونِ خدا سوی کربلا
خون خدای را دمِ این کعبه خونبهاست

این‌جاست خاک پایه‌ی معراج آن که گفت
با اهل بغی و ظلم که‌شان دیو پیشواست

آزاده بود باید و مردانگی نمود
دینِ خدا و راهِ خدا گر نه مقتداست

ذلّت از آستانم دور است و دور باد
کی با عزیزِ حضرت حق ذلّت آشناست

عین سعادت است مرا مرگ در نظر
با ظالمان به دیده‌ی من زندگی عناست

جز صبر و شکر نیست مرا در بلای دوست
یعنی رضای خالق بی‌چون مرا رضاست

خواهد قتیل دید مرا کردگارِ من
عشقِ قتیلی است مرا هیچ اگر هواست

گر نیست استقامت دین جز به خونِ من
خونِ من ای سیوف همی تشنه‌ی شماست

معبودِ من سوای تو یارب نبود و نیست
توحیدِ ذات بهره‌ام از ترکِ ماسواست

خوفم ز بی پناهی طفلان خرد نیست
بر رحمتِ عمیم و عظيمِ توَم رجاست

از بهرِ کاروانِ اسیرانِ اهل بیت
بر درگهِ حفاظ توَم دست التجاست

در مجلس یزید ز دلهای داغ‌دار
تیغِ زبانِ زینبِ کبرا گره‌گشاست

خاکِ مزارِ خامسِ آل عبا حسین
این قولِ صادق است که هر درد را دواست

خوش روضه‌‌‌ای‌ست قبر حسین از ریاض خلد
خرّم دلی که از دمِ این روضه باصفاست

هر صبحدم به بوی نسیمی ز تربتش
با اشک و آه دستِ من و دامنِ صباست

بر خلق غير تربت مسعود کربلا
ناجایز است خوردن هر خاک و نارواست

مرهم به زخم مخلص مجروح دل شده
در دیدگان مُرمد مشتاق توتیاست

این خاکدان محطّ ركاب کروبیان
مهراقِ خون منتهيانِ ز خود رهاست

جولانگه دوباره‌ی شمشیر ذوالفقار
میدانگهِ فتوّتِ سلطان لافتاست

هرچند کار عالمِ بالاش خوانده‌اند
معنای کربلا حرم خاص کبریاست

میعادِ اهل عشق مصلّای عاشقان
مهرابه‌ی محبّت حق موضع وفاست

گر خود نوایح است گر از کرب و از بلا
صحرای امتحانِ خدا جای ابتلاست

بابِ خداست يا حرم‌الله محرمش
نور دل ولیّ خدا شاهِ اولیاست

مدهوش شد ز رایحه‌اش جابر ضرير
کاین بوی مشک از دمِ آن آهوی ختاست

بست آب گر خليفه‌ی جائر برین مزار
حائر شد آب و دور زد و از ادب نکاست

در ماتم عظیم تو ای نخلِ مکرمت
شد دیده‌ام پیاله‌ی خون قامتم دوتاست

از دستِ ظلمِ چرخ که با عترتِ تو رفت
رویم شخوده آمد و پیراهنم قباست

تا آفتابت آن سر خونین به نیزه دید
در تشت خون نشسته به هر صبح و هر مساست

گوید به درد ماهی يونس به نینوا
کای مه بگو مصیبت ازین صعب‌تر کراست

خیزد ز نای شيری شير خدا چو خون
خون ریز راه شیری بر خاک نینواست

خون تو نیست قصّه‌ی طوفان باد و آب
طوفان آتش است که از خاک بر سماست

از مکّه زی مدینه نبی رفت یاحسین
زی مکّه از مدینه روی این چه ماجراست

وز مکّه روز ترویه روی از چه تافتی
ای دوست در هوای که‌ای مقصدت کجاست

از خانه سوی صاحبِ خانه همی روی
خانه نه انتهاست ترا خانه ابتداست

تو کشتی نجات و چراغِ هدایتی
از تو به‌پای دینِ فرستاده‌ی خداست

تو گوهر یگانه‌ی دریای کوثری
توحید تو نهنگِ کمربسته همچو لاست

قربانی تو کرد براهیم و زین سبب
در حقّ تو مدیحت محمود مرحباست

بپذیر هدیه خونِ محبّانِ خویش را
گر عمرو نوجوان بوَد و جون اگر سیاست

تا هست روز و هست شب و هست صبح و شام
از یاحسین گنبدِ گردون پر از صداست

نفرت به خیره‌گردی گردونِ دون‌نواز
نفرین به کارِ کوفی بدعهدِ بی‌حیاست

در صد هزار مرد یکی مرد مرد نیست
بر این گواه کوفه‌ی دنیای عهد ماست

خلقِ خدا همیشه سر آزاد قدرت‌اند
«در روز جنگ تکیه به خلق خدا خطاست»

نه مارچوبه مار نه نسناس ناس شد
مردم‌گیا نه مردم و گندم نه گندناست

کس چون حسین نیست یزید است بی‌شمار
گیتی پر از سَبُع‌صفت آدمی‌نماست

گردون همان خرف‌شده‌ی سفله‌پرور است
در کاسه‌ی شکسته‌ی گردون همان اباست

گرچه مرا به مدح و رثا وقتِ شاعری
با فرّخی مجادله با انوری مِراست

پیش مقام و مرتبتِ بی‌همالِ تو
ناشاد ازین مدیحم و شرمم ازین رثاست


 

 

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)