شعرخانهقاسمی (خانه استاد محسن قاسمی) توسط مدیر سایت 29 بهمن 1401 اشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 317نمایشبه سرم اگر گذرد شبی ز کرم دو دست اناری ات دل خود زنم به دو زلف تو گِرِهی به کوری عاریتسگ کوی تو نشدم اگر شده ام چو مرغ شکسته پر که خورد به پیکر من مگر نفس سگان شکاری اتبه دلم قسم به دودم قسم به کرامت و به کرم قسم نگذاشت توبه کنم علی ز سبو دو چشم خماری اتسر تاجدارِ گداییِ همه ی خراب شرابها به فدای دامن وصله دار و بلند و گرد و غباری اتچه شود به گفته ی کبریا به امید خوف و غم رجا بنمایی ای گل انّما نظری به خار کناری اتبه تجاهلی که کنم بگو تو مگر خدا شده ایی علی که تمام خلق خورند نان ز میان نون نداری اتصنمم شدی شه لافتی که دل از کفت نتوان گرفت و رقیب من شده تیغ تو که مرا نموده فراری اتسر معجزه شده خم علی ز تناقضی که به جنگ توست که دمد به ما چو مسیح جان نفحات ضربه ی کاری اتبه رهی شبی سر سنگ را به کفش گرفت و غریب گفت چو حباب بِهْ که بترکد ار نَبُوَد به سر سر یاری اتبه جز از علی که ز مقدمش شده کعبه نه! دو جهان شریف به چه نازی ای دل بی نوا ؟ نکند به شعر شعاری ات؟─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─جانا چرا تو جای خدا پا گذاشتی ای سر بریده سر به سر ما گذاشتیدیروز نیل را به عصایت شکافتی امروز نام خویش مسیحا گذاشتیلبخند بر مسیح زدی یعنی این منم در خاک پای خود دم عیسی گذاشتیترسم سری ز خانه ی ترسا درآورم ای دوست از چه پا به کلیسا گذاشتیعالم ز خال گونه ی تو میخورد نمک ای نخل! روی لب ز چه خرما گذاشتیبا آب و آفتاب نگردد دوباره پاک ننگی که تو به دامن دریا گذاشتیچشمان خود ز دار جهان بسته ایی و بعد ما را حرم برای تماشا گذاشتیکردی اگر چه جمع بساط مرا ولی قلب غریب را به حرم جا گذاشتی─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─دلبر شب ماه باشد ، دلربای من حسین گر عقیق حُسن یوسف شد ، بُوَد معدن حسینبی نیاز از باغ جنت بی خیال از دوزخم گر به روز حشر بردارد قدم با من حسینگاه ما را می کُشی گاهی مسیحا می شوی وای از عشقی که شد هم دوست هم دشمن حسینپشت پای زائرانت ریخت آب و گفت دل لذتی دارد شکستن های تو ، بشکن حسینبوده ای تنها سه شب بی سر میان قتلگه بعد از آن بودی به روی نیزه ها بی تن حسینپیرهن ها شد از آن روزی برایت رو سیاه که وفا با تو نکرد آن پاره پیراهن حسینبی کفن گشتی که آسان تر رساند عاشقت با نگاه غرق اشکش دست بر دامن حسینبوده از روز ازل پشت و پناه ما غریب در تمام زندگی چون کوهی از آهن حسین─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ن که در کنج خرابات نشستم هرشب تا بود حرف عسل وار تو مستم هرشبعشق آموخته ام من ز اویس قرنی که دلم را چو جبین تو شکستم هرشبقاسم بن الحسنی قاسم الطاف خدا بی جهت نیست که من عبد تو هستم هرشبای مسیحی نشوم مثل تو مشرک، اما این پسر با پدرش را بپرستم هرشبگه غلام پسر و بنده لطف پدرم گه غلام پدر و بنده لطف پسرمچشم خورشید به گیسوی تو در خواب شود حاصل تابش لبخند تو مهتاب شودام قاسم تو بخوان سوره ی توحید بر او دل مریم ز چنین گل پسری آب شودتا خجالت نکشی پیش عمو در قامت قامتت سرو تر از حضرت ارباب شودعاشقان قصه ی فرهاد گذارند کنار مرگ شیرین تو در عشق اگر باب شودبند نعلین تو هر چند معما باشد بی گمان حبل متین همه دنیا باشدمثل دستی که مزین به عقیق یمن است این پسر زینت بابای کریمش حسن استاز شجاعت زره حیدر اگر پشت نداشت پشت و روی تو زره نیست همان پیرهن استبا عمو گفته ای آرام که مانند پدر خون من تا سحر حشر به روی کفن استجان من، روح من و سینه ی من مال شما لذت مردن در راه شما جام من استدرد بر دوش فقط مرد بلاکش بکشد عشق را سینه ام ای دوست به چالش بکشدای عمو گریه ما را منگر نزد خودت شیر در بیشه چنان صائقه غرش بکشدجان عباس بده اذن به میدان ،مپسند که چنین کار من ای عشق به خواهش بکشدمن یتیم حسنم جان عمو دقت کن نعل اسبان به سرم دست نوازش بکشدگرچه بر روی سرم نعل چو باران بارد از زمین دیدن رزم تو تماشا دارد─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─در جهان گذران با همه ادوارش خوش خماری است که بر داد رسد خمّارشغیر پینه به جبین هیچ نجوید به جهان زاهدی را که بود از می گلگون عارشچه غمم هست ز تکفیر در آن شهری که شیخ از خانه برون آمده با زُنّارشقصه قسمت و رخصت به خرابات مگوی ساقی آن را که طلب کرد کند دیدارشآتش شمع شود روزی پروانه او تا که گیرد ز غمش نور، شب اغیارشالغرض سوخت دل ما ز نگاه ساقی تا بنوشند همه جرعه ای از رخسارش……..بیم افتادن در آتش دوزخ، کفر است ساقی ام گر شکند توبه ام از اصرارشروزه ات باز کن ای دل به شرابی که دهد به یتیم و به اسیر و به گدا افطارشای که از میکده شهر نجف می آیی بر حذر باش که سر می شکند دیوارشچشم دل بسته به رویای نجف شد دیشب ای خروس سحری باز مکن بیدارشکی مکدر ز مس دل شود ایوان طلا حرمت آینه را کی شکند زنگارشبا همه کوتهی اش پای نهد دل بر عرش بر سر سرو اگر دوست کشد بر دارشچون که آید به دم مرگ علی، حق دارد بر سر دار کند رقص اگر تمّارشروبها! دست بکش از سر مکر و حیله مرد این بیشه بود شیر، مجو آزارشچاره ای کن که سر نحس تو بر تن ماند تا نبسته است به سر زردترین دستارششیر چون نعره کشد در وسط بیشه دهر زهره ای نیست کسی را که کند انکارشدست آن را نتوان بست که می بخشد بال بعد قطع ید جعفر که کند طیارشاز شکافی که خورد خانه حق فهمیدم یک بهانه است دو دم در وسط پیکارشگوش تا گوش زند تیغ علی گردن را قبل از آن که شنود گوش کسی اخطارشپای بگذاشتْ به دوش نبی و گفت مَلَک خم به دوش آمده در کعبه چرا مختارش؟دوش، تاریخ ورق خورده چه محکم می گفت کس به جز زینب کبری نکند تکرارش……..خاک عالم به سر خیل بنی آدم که چاه با بغض گلوگیر شنید اسرارشجگرش نیست که گویم نه! به تسلیم دلم نزد آن کس که خدا خوانده به حق کرارشبین زوار، قدم می زنم و امید است صید را در دهن شیر کشد نیزارشسر و سودای تولای تو و رسوایی به زمین می خورد آن کس که بیفتد بارشای کبوتر که روی سوی نجف این دل مست همچو یک دانه زمین خورده بیا بردارشحرمت عکس جنان را به جهان داد نشان دام بر دانه کند فکر نه بر مقدارشگر که معیار تویی وای به من، نه! به رسل آبرو می برد از سیم، زر از معیارشرسم مردانگی اش را ز که آموخته تیغ که ز ابروی تو رخصت طلبد در کارش……..چه غم از جوشش بی وقفه کوثر مولا! این سپاهی ز شراب است به ما بسپارشباده از کنج لبت بر لب ما ریز که مرغ دانه بر جوجه دهد با مدد منقارشسر پیری ز سبویت شده مشهور غریب آری! اسمی شده از قد کمانش آرش برچسب ها: ادبخانه استاد محمد علی مجاهدی پروانه ها دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی کشور شاعر آیینی محسن قاسیاشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 317نمایشراهبری نوشتهپست قبلی :پست قبلیپست بعدی :پست بعدی 0 دیدگاهبستن دیدگاه ها ارسال دیدگاه لغو پاسخنامایمیل ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.دیدگاه من موافقم که داده های ارسالی من جمع آوری و ذخیره شوند. برای اطلاعات بیشتر در مورد استفاده از داده های کاربر ، به حریم خصوصی ما مراجعه کنید