Instagram

به سرم اگر گذرد شبی ز کرم دو دست اناری ات
دل خود زنم به دو زلف تو گِرِهی به کوری عاریت

سگ کوی تو نشدم اگر شده ام چو مرغ شکسته پر
که خورد به پیکر من مگر نفس سگان شکاری ات

به دلم قسم به دودم قسم به کرامت و به کرم قسم
نگذاشت توبه کنم علی ز سبو دو چشم خماری ات

سر تاجدارِ گداییِ همه ی خراب شرابها
به فدای دامن وصله دار و بلند و گرد و غباری ات

چه شود به گفته ی کبریا به امید خوف و غم رجا
بنمایی ای گل انّما نظری به خار کناری ات

به تجاهلی که کنم بگو تو مگر خدا شده ایی علی
که تمام خلق خورند نان ز میان نون نداری ات

صنمم شدی شه لافتی که دل از کفت نتوان گرفت
و رقیب من شده تیغ تو که مرا نموده فراری ات

سر معجزه شده خم علی ز تناقضی که به جنگ توست
که دمد به ما چو مسیح جان نفحات ضربه ی کاری ات

به رهی شبی سر سنگ را به کفش گرفت و غریب گفت
چو حباب بِهْ که بترکد ار نَبُوَد به سر سر یاری ات

به جز از علی که ز مقدمش شده کعبه نه! دو جهان شریف
به چه نازی ای دل بی نوا ؟ نکند به شعر شعاری ات؟

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

جانا چرا تو جای خدا پا گذاشتی
ای سر بریده سر به سر ما گذاشتی

دیروز نیل را به عصایت شکافتی
امروز نام خویش مسیحا گذاشتی

لبخند بر مسیح زدی یعنی این منم
در خاک پای خود دم عیسی گذاشتی

ترسم سری ز خانه ی ترسا درآورم
ای دوست از چه پا به کلیسا گذاشتی

عالم ز خال گونه ی تو میخورد نمک
ای نخل! روی لب ز چه خرما گذاشتی

با آب و آفتاب نگردد دوباره پاک
ننگی که تو به دامن دریا گذاشتی

چشمان خود ز دار جهان بسته ایی و بعد
ما را حرم برای تماشا گذاشتی

کردی اگر چه جمع بساط مرا ولی
قلب غریب را به حرم جا گذاشتی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

دلبر شب ماه باشد ، دلربای من حسین
گر عقیق حُسن یوسف شد ، بُوَد معدن حسین

بی نیاز از باغ جنت بی خیال از دوزخم
گر به روز حشر بردارد قدم با من حسین

گاه ما را می کُشی گاهی مسیحا می شوی
وای از عشقی که شد هم دوست هم دشمن حسین

پشت پای زائرانت ریخت آب و گفت دل
لذتی دارد شکستن های تو ، بشکن حسین

بوده ای تنها سه شب بی سر میان قتلگه
بعد از آن بودی به روی نیزه ها بی تن حسین

پیرهن ها شد از آن روزی برایت رو سیاه
که وفا با تو نکرد آن پاره پیراهن حسین

بی کفن گشتی که آسان تر رساند عاشقت
با نگاه غرق اشکش دست بر دامن حسین

بوده از روز ازل پشت و پناه ما غریب
در تمام زندگی چون کوهی از آهن حسین

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

ن که در کنج خرابات نشستم هرشب
تا بود حرف عسل وار تو مستم هرشب

عشق آموخته ام من ز اویس قرنی
که دلم را چو جبین تو شکستم هرشب

قاسم بن الحسنی قاسم الطاف خدا
بی جهت نیست که من عبد تو هستم هرشب

ای مسیحی نشوم مثل تو مشرک، اما
این پسر با پدرش را بپرستم هرشب

گه غلام پسر و بنده لطف پدرم
گه غلام پدر و بنده لطف پسرم

چشم خورشید به گیسوی تو در خواب شود
حاصل تابش لبخند تو مهتاب شود

ام قاسم تو بخوان سوره ی توحید بر او
دل مریم ز چنین گل پسری آب شود

تا خجالت نکشی پیش عمو در قامت
قامتت سرو تر از حضرت ارباب شود

عاشقان قصه ی فرهاد گذارند کنار
مرگ شیرین تو در عشق اگر باب شود

بند نعلین تو هر چند معما باشد
بی گمان حبل متین همه دنیا باشد

مثل دستی که مزین به عقیق یمن است
این پسر زینت بابای کریمش حسن است

از شجاعت زره حیدر اگر پشت نداشت
پشت و روی تو زره نیست همان پیرهن است

با عمو گفته ای آرام که مانند پدر
خون من تا سحر حشر به روی کفن است

جان من، روح من و سینه ی من مال شما
لذت مردن در راه شما جام من است

درد بر دوش فقط مرد بلاکش بکشد
عشق را سینه ام ای دوست به چالش بکشد

ای عمو گریه ما را منگر نزد خودت
شیر در بیشه چنان صائقه غرش بکشد

جان عباس بده اذن به میدان ،مپسند
که چنین کار من ای عشق به خواهش بکشد

من یتیم حسنم جان عمو دقت کن
نعل اسبان به سرم دست نوازش بکشد

گرچه بر روی سرم نعل چو باران بارد
از زمین دیدن رزم تو تماشا دارد

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

در جهان گذران با همه ادوارش
خوش خماری است که بر داد رسد خمّارش

غیر پینه به جبین هیچ نجوید به جهان
زاهدی را که بود از می گلگون عارش

چه غمم هست ز تکفیر در آن شهری که
شیخ از خانه برون آمده با زُنّارش

قصه قسمت و رخصت به خرابات مگوی
ساقی آن را که طلب کرد کند دیدارش

آتش شمع شود روزی پروانه او
تا که گیرد ز غمش نور، شب اغیارش

الغرض سوخت دل ما ز نگاه ساقی
تا بنوشند همه جرعه ای از رخسارش

……..بیم افتادن در آتش دوزخ، کفر است
ساقی ام گر شکند توبه ام از اصرارش

روزه ات باز کن ای دل به شرابی که دهد
به یتیم و به اسیر و به گدا افطارش

ای که از میکده شهر نجف می آیی
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش

چشم دل بسته به رویای نجف شد دیشب
ای خروس سحری باز مکن بیدارش

کی مکدر ز مس دل شود ایوان طلا
حرمت آینه را کی شکند زنگارش

با همه کوتهی اش پای نهد دل بر عرش
بر سر سرو اگر دوست کشد بر دارش

چون که آید به دم مرگ علی، حق دارد
بر سر دار کند رقص اگر تمّارش

روبها! دست بکش از سر مکر و حیله
مرد این بیشه بود شیر، مجو آزارش

چاره ای کن که سر نحس تو بر تن ماند
تا نبسته است به سر زردترین دستارش

شیر چون نعره کشد در وسط بیشه دهر
زهره ای نیست کسی را که کند انکارش

دست آن را نتوان بست که می بخشد بال
بعد قطع ید جعفر که کند طیارش

از شکافی که خورد خانه حق فهمیدم
یک بهانه است دو دم در وسط پیکارش

گوش تا گوش زند تیغ علی گردن را
قبل از آن که شنود گوش کسی اخطارش

پای بگذاشتْ به دوش نبی و گفت مَلَک
خم به دوش آمده در کعبه چرا مختارش؟

دوش، تاریخ ورق خورده چه محکم می گفت
کس به جز زینب کبری نکند تکرارش……..

خاک عالم به سر خیل بنی آدم که
چاه با بغض گلوگیر شنید اسرارش

جگرش نیست که گویم نه! به تسلیم دلم
نزد آن کس که خدا خوانده به حق کرارش

بین زوار، قدم می زنم و امید است
صید را در دهن شیر کشد نیزارش

سر و سودای تولای تو و رسوایی
به زمین می خورد آن کس که بیفتد بارش

ای کبوتر که روی سوی نجف این دل مست
همچو یک دانه زمین خورده بیا بردارش

حرمت عکس جنان را به جهان داد نشان
دام بر دانه کند فکر نه بر مقدارش

گر که معیار تویی وای به من، نه! به رسل
آبرو می برد از سیم، زر از معیارش

رسم مردانگی اش را ز که آموخته تیغ
که ز ابروی تو رخصت طلبد در کارش……..

چه غم از جوشش بی وقفه کوثر مولا!
این سپاهی ز شراب است به ما بسپارش

باده از کنج لبت بر لب ما ریز که مرغ
دانه بر جوجه دهد با مدد منقارش

سر پیری ز سبویت شده مشهور غریب
آری! اسمی شده از قد کمانش آرش

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)