Instagram

شده عالم منور از جلوات محمدی
به جمال جمیل او صلوات محمدی

عجب از حُسن روی او، عجب از رنگ و بوی او
شده جنت معطر از گل ذات محمدی

شرف قبله و سجود، هدف غایی وجود
که بُوَد هستی جهان ز حیات محمدی

حرکاتش خدا‌صفت، همه عرفان و معرفت
نبَرَد ره خیال ما، به صفات محمدی

حرمش دافع‌النغم، کرمش سابغ‌النعم
دل و دستش پر از کرم به برات محمدی

متجلّی به کوه طور، شجر از او گرفته نور
یَد بیضا نشانی از لَمَعات محمدی

دل موسی قوی از او، نفس عیسوی از او
دم عیسی مؤثر از نفحات محمدی

گل شعر از شفق بگیر، مدد از فیض حق بگیر
برو ای مستحق بگیر صدقات محمدی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد

تو صبح روشن عشقی که با تبسم خود
جهان شب‌زده را غرق نور خواهی کرد

به یک نگاه تو دل‌ها به هم شود نزدیک
به یک اشاره که از راه دور خواهی کرد

دلم شکیب ندارد، ولی یقین دارم
که سنگ را به نگاهی، صبور خواهی کرد

برای آن‌که پُر از عطر انتظار شوند
سحر به خاطرِ گل‌ها، خطور خواهی کرد

صفای خیمۀ سبزت کجا، بهشت کجا؟
بهشت را تو سرای سرور خواهی کرد

نشسته، منتظر رجعتت، ستارۀ صبح
قسم به کعبه! که روزی ظهور خواهی کرد

خدا گواست که سیمای کعبه را آن روز
به یک دو بوسه پُر از شوق و شور خواهی کرد

تو باغ را به طوافِ بهار خواهی بُرد
و داغ را ز دل لاله، دور خواهی کرد

به دشت کرببلا، دعوت از شقایق‌ها
به میهمانی بزمِ حضور خواهی کرد

برای آن که بپیچد عبیر یاسین، باز
ز کوچه‌های مدینه، عبور خواهی کرد

کنار آیۀ عصمت، در آستان بقیع
تمام سورۀ غم را، مرور خواهی کرد

قسم به پرچم سرخ شفق، خدا داند
شمیمِ یادِ تو، از ما بلا بگرداند

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم

هر شب از سامرّه در «سرداب غیبت» تا سحر
روی صحبت در مدینه با پیمبر داشتم

صبحدم آتش گرفت از آه سوزانم چمن
سر چو از سجادۀ سبز دعا برداشتم

باغ شد لبریز از خونِ دلِ آلاله‌ها
باغبان می‌رفت و من چشمی ز خون تر داشتم

لاله‌ها می‌سوختند از داغِ من چون چلچراغ
بس‌که من در سینه داغ شعله‌پرور داشتم

ای سرافراز دو عالم! ای شکوه سرو‌ها!
در بلندای حضورت سایۀ سر داشتم

ای تو با من مهربان‌تر از نسیم آشنا
اُنس و الفت با تو از گل، نازنین‌تر داشتم

ای سراپا عطر یاسین، ای بهارستان وحی!
بی تو من حال شقایق‌های پرپر داشتم..

لطف زهرا داد امشب تا سحر تسکین مرا
آشنایی با نوازش‌های مادر داشتم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!

ای درون سینه‌ات قلب سلیم
وارث عیسی و موسای کلیم

ای شمیم بوستان فاطمه
ای ولایت، شرط توحید همه

ای دلیل روشن صبح اَلَست
با طلوع تو طلسم شب شکست

ای ولی‌اللهِ اولی بر نفوس
ای مسافر از مدینه سوی طوس!

لحظه‌ای کردی در آن وادی درنگ
خاک نیشابور شد فیروزه‌رنگ

ای تولاّیت سعادت‌آفرین
ای رواقت منظر عرش برین

بس که در عشق الهی گم شدی
کعبۀ جان، قبلۀ هفتم شدی

ای صفای روح، آب و خاک تو
عرش، یعنی آستان پاک تو

آستانت بوسه‌گاه فرشیان
فرش ایوانت، نگاه عرشیان

عرش را اینجا به زیر آورده‌اند
دل‌پسند و دلپذیر آورده‌اند..

این سخن افکنده در اینجا طنین
«اُدُخلوها بِسَلامٍ آمنین»

ای حریمت را ملائک در طواف
جبرئیل اینجا بُوَد در اعتکاف..

با تو رونق بیشتر دارد بهشت
هشت باب و هشت در دارد بهشت
::
ای تجلای صریح آفتاب
ای ضریح تو ضریح آفتاب

آفتاب اینجا به عزم خاک‌بوس
از تو رخصت خواهد ای شمس‌الشّموس

ای تمام اختران دلبسته‌ات
چلچراغ آسمان گلدسته‌ات..

ای پرستوها همه پروانه‌ات
آب زمزم، آب سقاخانه‌ات

ای دل و جان از ازل در رهن تو
آفتاب آیینه‌دار صحن تو

صحنۀ بشکوه شور و عشق ناب
صحن «آزادی» و صحن «انقلاب»

دل که سرگردان در «ایوان طلا»ست
یک زیارتنامه‌اش «قالوا بلی»ست

ای حریم قدس تو «دارالسّرور»
ذکر «دارالذکر» تو آیات نور

شب همه شب می‌شود با یک نگاه
شمع «دارالزهد» تو قندیل ماه

جام «دارالرَّحمه» از رحمت پر است
چون صدف دامان او غرق دُر است

سبزپوشان فلک بستند صف
زیر طاق روشن «دارالشّرف»

دیدۀ گردون به دست فیض توست
چشم «دارالفیض» مست فیض توست

چون حَجَر دارد ثواب استلام
بوسه بر خاکِ درِ «دارالسلام»

ای رواق دیده و دل جای تو
بوسه‌گاه عرش پایین پای تو..
::
پشت سر، فوج ملائک در نماز
پیش رویت مشرق راز و نیاز

یافت از خاک رَهَت فَرّ و شکوه
این بهشت باصفا بین دو کوه..

ای مقام امن جانان «بست» تو
ای کلید قفل‌ها در دست تو

گر چه محو «لَیسَ اِلاّ هو» شدی
گاه‌گاهی ضامن آهو شدی

من چه گویم با تو ای خیر کثیر؟
در کمند آرزوهایم اسیر

آهوی سرگشتۀ این بیشه‌ام
صیدِ دامِ نفسِ کافرپیشه‌ام

نفس نافرمان عذابم می‌دهد
شعله‌آسا پیچ و تابم می‌دهد

ای تو را آهوی دل، سر در کمند
مستمندم، مستمندم، مستمند

اینک ای دست خدا! دستم بگیر
«تا نیفتادم ز پا، دستم بگیر»

ای دعا در پیشگاهت مستجاب
شد گناهان، بین ما و تو حجاب..

ای ولایت، معرفت‌آموزِ دل
این من و این اشکِ چشم و سوز دل..

چون هُما اینجا گشوده بالها
جلوۀ «قبرٌ بِطوسٍّ یا لها»…

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

مدینه ماه تو آمادۀ سفر شده است
نشان کوچ، در آیینه جلوه‌گر شده است

بدونِ پلک زدن، چون همیشۀ تاریخ
به گِردِ شمس نبوت، علی قمر شده است

دُرُست، دوخته چون برق چشم در چشمش
اگرچه از همه کس، دل‌شکسته‌تر شده است

وداع جان و جهان می‌کند «رسول کریم»
همان‌که عشق از او صاحبِ نظر شده است

به یُمن تابشِ این آفتابِ عالم‌گیر
شبِ جهالتِ قومِ عرب سحر شده است

خدا گواست که از پرتو هدایت اوست
اگر عدالت و توحید مستقر شده است

اَلا رسول مکرم! که در بسیطِ زمین
به کیمیایِ نگاه تو خاک، زر شده است

قسم به عصمتِ یاسین، قسم به عترتِ یاس
جهانِ ما به پیامِ تو تشنه‌تر شده است

به شوقِ جلوه‌ای از آن جمال نورانی‌ست
اگر که دیدۀ دل‌ها، خدانگر شده است

ز فیضِ تربیتِ آن دم مسیحایی
دعای زنده‌دلان، صاحبِ اثر شده است

دوباره پنجره‌ای تا مدینه بگشاییم
مدینه‌ای که یتیم از چنین پدر شده است

در آن فضایِ نفس‌گیر، گرم راز و نیاز
امینِ وحی خدا، با پیامبر شده است..

صدا، صدای رسولِ خداست می‌گوید
صدایِ پیکِ اجل شد، صدای در شده است

برای سیر در آفاقِ عالمِ ملکوت
تمامِ هستی‌اش آمادۀ سفر شده است

شتاب کن سوی مسجد، اذان بگوی بلال!
بگو که فاطمه از غصه خون‌جگر شده است

مدینه را و حرم را سیاه‌پوش کنید!
صدای گریۀ زهراست، خوب گوش کنید!

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

جام ِجهان نماست، در این قطعه از بهشت
آرامِ جان ماست در این قطعه از بهشت

فوج فرشتگان به نیایش نشسته‌اند
آوای «ربّنا»ست در این قطعه از بهشت

آیینۀ شكوه ِ«كلیم» است و «کوه طور»
آن نور و آن صداست، در این قطعه از بهشت

هر دل كه زنده است به انفاس موسوی
هم‌صحبت خداست، در این قطعه از بهشت

خورشید شاهد است، كه نقش كتیبه‌ها
«والشمس والضحی»ست، در این قطعه از بهشت

عطر مدینه، نور نجف، رنگ كاظمین
اشراق كربلاست، در این قطعه از بهشت

هرگاه سعی در طلب معرفت كنی
هم مروه، هم صفاست، در این قطعه از بهشت

عشاق، در «طواف حرم» موج می‌زنند
حجّ من و شماست، در این قطعه از بهشت

جان ِجهان كجاست؟ در این عرش آستان
محرابِ دل كجاست؟ در این قطعه از بهشت

در چشم عارفان سحرخیز، آسمان
آبی‌تر از دعاست، در این قطعه از بهشت

صدق و صفا، خلوص و یقین، عشق و آرزو
باران واژه‌هاست، در این قطعه از بهشت

فولاد، پای پنجره‌اش آب می‌شود
اسرار كیمیاست، در این قطعه از بهشت

روشن‌تر از ستاره، به مژگان نشسته است
اشكی كه بی‌ریاست، در این قطعه از بهشت

جای دگر، سراب فریب و غمِ فناست
سرچشمۀ بقاست، در این قطعه از بهشت

در خلوتِ خیالِ خود از خویشتن بپرس
از ما «رضا» رضاست، در این قطعه از بهشت؟

ما را به باغ و گلشن و صحرا چه حاجت است؟
تا حجّت خداست، در این قطعه از بهشت

اذن ورود ما به حرم چیست غیر اشک؟
وقتی قرار ماست، در این قطعه از بهشت

زائر در این حریم مطهر، غریب نیست
بیگانه، آشناست، در این قطعه از بهشت

تذهیب‌نامۀ عمل عاشقان، «شفق»!
امضای مرتضاست، در این قطعه از بهشت

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)