Instagram

راه پیدا می‌شود، همراه پیدا می‌شود
فرصت راهی شدن گهگاه پیدا می‌شود

خوش به حالم! هر سحر گم می‌شوم در آینه
خوش به حالم! در بساطم آه پیدا می‌شود

می‌زنم بیرون از این شهر شب‌آشوب شلوغ
می‌روم تا آن افق که ماه پیدا می‌شود

از دهاتی‌ها اگر گاهی بپرسم راه را
شک ندارم جاده‌ای کوتاه پیدا می‌شود

شک ندارم مقصد از جایی که هستم دور نیست
شک ندارم منزل دلخواه پیدا می‌شود

سرزمینی که قیام نخل‌هاش از بندگی‌ست
پای هر کوهش عبادتگاه پیدا می‌شود

لابلای سنگ‌ها تسبیح باران جاری است
بین گل‌ها بوی بسم الله پیدا می‌شود

دلو را پایین می‌اندازم به امید خدا
باز هم پیغمبری در چاه پیدا می‌شود

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

جانی متفاوت، هیجانی متفاوت
در قلب هیاهو ضربانی متفاوت

سرمایهٔ شادی همه سرشار تلاطم
سرچشمهٔ غم در جریانی متفاوت

هر صخره و هر سنگ به یک شکلْ نشانه‌ست
هر قاصدک از توست نشانی متفاوت

من با غزلی ساده به تسبیح تو مشغول
گنجشک و قناری به زبانی متفاوت

در عالم چوپانی خود شانه زنم باز
بر زلف تو در روز و شبانی متفاوت

هر سال به دلگرمی ماهی که تو باشی
خورشید و زمین در دورانی متفاوت

مغرب شده و عالمیان گوش به زنگند
تا از سر گلدسته اذانی متفاوت

دل را برساند به تماشای سحرگاه
جان را ببرد سمت جهانی متفاوت

آنجا که همه کون و مکان، شهر خداوند
آنجا که زمانش رمضانی متفاوت

روحم بشود کاش به آهی متحول
شعرم برسد کاش به آنی متفاوت

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

«چه صبحی! چه شامی!» زمان از تو می‌گفت
«چه جغرافیایی!» جهان از تو می‌گفت

ازل تا ابد، ساحت آفرینش
به هر شکل و با هر زبان از تو می‌گفت

از آغاز عالم، از اندوه آدم
قدیمی‌ترین داستان از تو می‌گفت

افق تا افق خون تو می‌درخشید
کران تا کران آسمان از تو می‌گفت

دل سنگ‌ها از غمت آب می‌شد
اگر کوه آتشفشان از تو می‌گفت

و هر باد هق‌هق تو را مویه می‌کرد
و هر رود نرم و روان از تو می‌گفت

و هر آه محو غمت بود، هر دم
و هر آینه ناگهان از تو می‌گفت

تو ای روح کعبه! حرم از تو می‌خواند
تو ای جان مسجد! اذان از تو می‌گفت

تو ای گریهٔ کودکان در غم تو
نگاه تر مادران از تو می‌گفت

در آرامش پیرهن‌های مشکی
هیاهوی پیر و جوان از تو می‌گفت

به دلگرمی چای در روضه سوگند
که با هر لبی استکان از تو می‌گفت

***
به خود آمدم، جمعیت گریه می‌کرد
به خود آمدم، روضه‌خوان از تو می‌گفت

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

هنوز می‌چکد از چشم‌ها بهانهٔ تو
بیا که سر بگذارد جهان به شانهٔ تو

برای گریهٔ این ابرهای سرگردان
کجاست بهتر از آغوش بی‌کرانهٔ تو؟

به پای بوسی دریای وعده داده شده
از ابتدای زمان رودها روانهٔ تو

نفس نفس همه‌جا بادها سراسیمه
سحر سحر همه در جست‌وجوی خانهٔ تو

ستاره‌ها همه پا در رکاب نور امید
نگاه سرخ افق مشعل نشانهٔ تو

اگرچه باور تقویم‌ ما زمستانی‌ست
هزار سکه بهار است در خزانهٔ تو

میان باغ خزان‌خیز چارفصل هنوز
به انتظار تو قد می‌کشد جوانهٔ تو

به صبح جمعه قسم عصر، عصر دلتنگی‌ست
بخواه تا بشوم لایق زمانهٔ تو

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

ابر لکنت گرفته، درمانده
قاصدک تشنهٔ خبر مانده

آن نسیمی که بوی باران داشت
چند سالی‌ست در سفر مانده

همه اوقات مزرعه تلخ است
بر دلش داغ نی‌شکر مانده

هرچه دشت است بی گل و گندم
هرچه باغ است بی‌ثمر مانده

باید آهسته خرج خاک شود
رود را طاقتی اگر مانده

نرسیدند به توانستن
خواستن‌های بی‌اثرمانده

باز چشم‌انتظار معجزه‌اند
مردمِ بین خیر و شر مانده

تو بگو کی سپیده می‌آید؟
چند شب‌گریه تا سحر مانده؟

ما همه آفتابگردانیم
اوست خورشید و اوست فرمانده

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)