سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها…
در وسعت میدان نگاه تو بپوشند
هفتاد و دو خورشید تو تشریف خطرها…
جز آل علی با که توان یافت، شود جمع،
در خلقت مجموع شما، جمع هنرها؟
در بارش تیر ای همه آیات خداوند!
خوش باد که جز سینه نکردید سپرها…
خونبار شود چشم غروب از تن خورشید
جز سرخ نپوشد به سراپرده سحرها
تا خلوت تنهایی ما پر شود از اشک
بستیم پس از کوچ شما بر همه، درها
آتش به گلوی فلک افتاد که میکرد،
تیر از نفس کودک شش ماهه گذرها…
این غصّه درید از جگر کوه، گریبان
در خون شده از داغ پسر، چشم پدر، ها…
این آب که تن میکشد از کوه به دریا
از شرم لب خشک شما داشت سفرها…
از تیغ و سنان جز لب بُرّنده ندیدم
یارب چه کشیدند در این واقعه سرها؟
حیرانِ تو شد دیدۀ عالم که بر این خاک
در سایۀ خورشید ندیدند قمرها
تعلیم شما بود که جز مکتب اسلام
از اوج شهادت، چه حقیرند دگرها
این حادثۀ سرخ که در نسل شما ماند
تکرار نگردد به قضاها و قَدَرها