Instagram

به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را

به‌پا خیزید ای فریادها! هنگام ماتم نیست
به بیرق‌ها بدل سازید چادرهای خونین را

خبرها زرد، باورها همه خاکستری… پیداست
که باد از دور آورده‌ست این ایمان رنگین را

نخواهد کاشت بذرِ فتنه دیگر، خاک بیدار است
وطن زنده‌ست، شب دیگر نگیرد جشن، تدفین را

دروغ و فتنه و تزویر… سمت کیستند این‌ها؟
اجابت کرده‌اند این‌گونه نجوای شیاطین را

اگر چه قله یخ بسته‌ست، رقص شعله‌ای در ماست
که با هر گام، بر هم می‌زند این برف سنگین را

تبی از نور می‌آید، زمان خواهد گرفت آن را
طنین سورۀ فتح است، شب خواهد شنید این را

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

یاد تو گرفته قلب‌ها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
از ما سر و جان بخواه! آخر ای عشق،
لطف تو چشیدن «صلواتی‌ست» مگر؟

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیده‌ست و رود غرق تماشا

جنگلی از نیزه را شکافته تا رود
بیرقی از خون رسانده تا به ثریا

حال خوشی دست داده است به هر موج
شانه به مویش کشیده پنجۀ سقا

آنچه که از دست ماه در کف شط ریخت
بارش باران نریخته‌ست به هر جا

آن سخنی را که مشک گفت به امواج
حضرت طوفان نگفته است به دریا

بیشتر از هر کسی شبیه علی بود
سوخته دشمن از این شباهت زیبا

قلب کمان تیر می‌کشید ز یک سوی
سوی دگر تیغ آستین زده بالا

نیزه و سنگ و عمود بود و حرامی
پیکر عباس بود و یک‌تنه غوغا

ماه اگر از روی زین به خاک بیفتد
می‌شکند پشت آفتاب، خدایا

گفت: که بنشین درون چشم من ای تیر
چشم بپوش از گلوی مشک من اما

ذره‌ای از داغ خویش داد به خورشید
جرعه‌ای از خون خود سپرد به دنیا

وه چه مراعات بی‌نظیری از او ماند
دست و علم، مشک و تیر، پیکر و صحرا…

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

فاطمه یا ضیاءَ الدّارِ، فاطمه دَوحةَ المختارِ
فاطمه عِلةَ الافلاکِ، فاطمه یا مُنَی الکرّارِ

لا لا تَرحَلِی زینَبٌ تَهواک
یَبکِیکِ الحَسَن وَ حسینٌ یَنعَاک

ما نَنسَی النّار، لا وَ المِسمار
و حِقدَ مَن اَحرَقوا بَابَ الدار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه آیةُ الرَّحمانِ، فاطمه بَهجَةُ الایمان
فاطمه فِی عزاءِ النّبی، اَصبَحَت سورَة الاحزانِ

قُومی وَانظُرِی تَبکِیک العلیاء
وَ المَولی عَلِی دَمعُهُ دِماء

ما نَنسَی النّار، لا وَ المِسمار
و حِقدَ مَن اَحرَقوا بَابَ الدار

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

ای چشمه‌های نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
راز دلم، نیاز دلم، باور دلم
سوی تو دست‌و‌پا زده بال و پر دلم

ای حضرت کریمه! تو را می‌زنم صدا
من آشنای دردم و تو خواهر رضا

ای نور بارگاه تو تابیده بر فلک
جارو زنانِ صحن تو بال و پر ملک
گر با مدینه هست تو را صحن مشترک
اِنّی اَنا الغَریبُ بِهَمّی اَتیتُ لَک

راهم دِه! ای سپیده که در ظلمتم گمم
اذنم دِه! ای بهشت، که من زائر قمم

مهمان‌نواز عترتی و خانه‌ات دل است
معصومه‌ای و ماه حجاب تو کامل است
روز حساب سایهٔ امن تو ساحل است
با این حساب، عشق تو حلال مشکل است

پس خوش به حال قم که تویی نبض سینه‌اش
حج فقیر، مشهد و قم هم مدینه‌اش

ای خوب! بی‌تو حال و هوای دلم بد است
شوقم به بارگاه تو ای ماه! بی‌حد است
خورشید اگرچه زائر بی‌تاب مشهد است
بین طلوع و… چشم تو در رفت و آمد است

اینجا که آسمان برد از چشمهٔ تو آب
گنبد طلوع کرده مگر پیش از آفتاب

ای آسمان رواق نواهای یا ربت
وی ماهتاب دانهٔ تسبیح هر شبت
نم‌نم گرفته ابر مفاتیحی از لبت
تازه رسیده‌ایم به آغاز مطلبت

هرچه قلم زدیم و نوشتیم و ساختیم
در بُعدِ ناشناخته‌ات پر گداختیم

نامت بلند! چون که رضا را تو خواهری
یا حَبَّذا! که دختر موسی بن جعفری
دریای منشعب شده از حوض کوثری
من را به خود می‌آری و از هوش می‌بری

خاکم ولی به شوق تو تا اوج می‌پرم
وقتی در آستان تو هستم، کبوترم

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)