Instagram

روزیِ شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است

چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده

هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهوارۀ سقا مانده

زور بازوی تو بی‌حد و عدد خواهد شد
بعد از این ام‌بنین، ام‌اسد خواهد شد

با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد

از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز

ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد
همه بر کعبه ولی کعبه بر او مُحرم شد

در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت
در حقیقت «لک لبیک برادر» می‌گفت!

این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت
مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت

علی‌اکبر به ثنا گویی او می‌آید:
چقَدَر منبر کعبه به عمو می‌آید..

گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد
مسجدی بود که بابای من آبادش کرد

از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز

«کاشف‌الکرب» تویی خندۀ ارباب تویی
«پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی

روی چشم تو بُود جای حسن جای حسین
هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین..

تیغ چرخانده‌ای و پیش تو طوفان هیچ است
لشکری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است

وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای
فن شمشیرزنی را ز که آموخته‌ای؟

ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟
«أشهد أن علیاً ولی الله» بگو

او علمدار حسین است ببخشید مرا
مدح او کار حسین است ببخشید مرا

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود

بشر از لطف خداوند مکدّر می‌شد
شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد

اشک لالایی بی‌واژۀ مادرها بود
گورِ بی‌فاتحه گهوارۀ دخترها بود

ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد
«عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

آن‌که بر شانۀ خود پرچم اسلام گرفت
دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت

عشق را طبع خداوند به توصیف آورد
شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد

سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه
حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه

عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت
و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت

شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد
زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد

خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد
تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد

مادرانه به طرفداری احمد برخاست
تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست

جلوه‌ای کرد و دلیل زهق الباطل شد
و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد

بی‌گمان بولهب آن‌روز پر از واهمه بود
دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود

بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست
سند محکم اثبات نبوّت زهراست

دختری که لقب اُم اَبیها دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

و خداوند اگر وَاعتصموا می‌گوید
از کرامات نخ چادر او می‌گوید

سورۀ دَهر چنین گفته به مدحش سخنی
تا ابد دَهر نبیند به خود این‌گونه زنی

نه فقط جلوۀ او سورۀ انسان آورد
چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد

راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست
جز در خانۀ زهرا همه درها بسته‌ست

زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد
قُرة العین نبی وصله به چادر دارد

همه در خدمت بانوی دو عالم بودند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند

فضه هم بود، ولی باز خودش نان می‌پخت
نان برای دل بی‌تاب فقیران می‌پخت

بارها خادمه‌اش گفت: به لطفت شادم
«من از آن روز که در بند توام آزادم»

فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود
یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود

غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست
اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست

عشق باید که پس از این سخن آغاز کند
مرتضی در بزند فاطمه در باز کند

آفتاب از افق خانه‌شان سر می‌زد
هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد

کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی
کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی

وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست
سند محکم اثبات ولایت زهراست

اولین شیعۀ بی‌تابِ علی، زهرا بود
که سراپای وجودش سپر مولا بود

یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌گشت
باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت

نسل زهرا و علی سلسلۀ طوبی شد
میوۀ این شجره نایبةُ الزهرا شد

آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند
چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند

زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است
خطبۀ دم‌به‌دمش وارث تیغ دو دم است

او که چون مادر خود پای ولایت مانده
یک‌تنه فاتحۀ کاخ ستم را خوانده

تا ابد در دل ما هست غم عاشورا
این خبر را برسانید به تکفیری‌ها

«یا علی» از لبِ سردار نیفتاده هنوز
علم از دستِ علمدار نیفتاده هنوز

کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟
پسر فاطمه کافی‌ست که فَرمان بدهد

همه از خاتمۀ معرکه آگاه شوند
فاتحان با خبر از «نَصرُ مِنَ الله» شوند

باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود
شیعه عکس‌العملش سخت و خشن خواهد بود

ننگ بادا به ابوجهل، به همدستِ یهود
لعنِ تاریخ به موذی‌گری آل سعود

سپر خویش کنم غیرت سرداران را
به جهانی ندهم یک وجب از ایران را

پس چه شد دبدبه و کبکبۀ نادان‌ها
داغ شد بر دلشان داغی تابستان‌ها

چشم بَد دور که این دشت پُر از لاله شده‌ست
سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شده‌ست

سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم

غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده
سایۀ چادر او از سرمان کم نشده

بنویسید امیدِ دل زهرا مهدی‌ست
چارۀ کار همه مردم دنیا مهدی‌ست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علی‌اکبرتر از تو نیست

منطق قبول داشت که با خُلق و خوی تو
شخصی میان خَلق، پیمبرتر از تو نیست

آنان که در شجاعت تو شک نموده‌اند
خیبر بیاورند که حیدرتر از تو نیست

آخر خلیفه خسته شد و اعتراف کرد
از مردمان شهر کسی برتر از تو نیست

ساقی کنار حوض نشسته‌ست منتظر
حالا برو بهشت که کوثرتر از تو نیست

هر کس که بویی از تن تو برده گفته است
در دشت کربلا گل پرپرتر از تو نیست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایۀ تاج سرت باشی
صدف باشی و بی‌اندازه فکر گوهرت باشی
خودت می‌خواستی تحت‌الشعاع خواهرت باشی

نوشتی در کتاب فاطمیون خط به خط زینب
قدم برداشتی گفتی فقط زینب فقط زینب

مدینه از حسن هم یک نفر مظلوم‌تر دارد
همان خواهر که از حال دل خواهر خبر دارد
فدای ام کلثومی که فرمان از پدر دارد
که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد

برای یاری زهرا، دو دم را مرتضی آورد
علی می‌خواست تا زینب دوتا باشد، تو را آورد

قسم بر غربت تاریخ؛ این ترفند ممکن نیست
دروغ محضشان کافی‌ست؛ این پیوند ممکن نیست
علی باشد به این وصلت رضایتمند؟ ممکن نیست
به تیغ خشمگین مرتضی سوگند؛ ممکن نیست

فلانی را بگو شهر نبی دروازه‌ای دارد
نمی‌داند مگر که هر کسی اندازه‌ای دارد

در این مکتب که حفظ شأن کعبه می‌شود لازم
تویی کعبه، که گرد تو جوانان بنی‌هاشم
برادرزاده‌هایت از ادب پیش تو چون خادم
حجابت قامت اکبر، رکابت زانوی قاسم

چنان عباس، جانت از وفاداری لبالب بود
که بعد از کربلا کارت علمداری زینب بود

شنیدم ساربان نامهربانی کرده با سرها
سوار ناقه خواهرها، سوار نی برادرها
چهل منزل شدی سنگ صبور داغ مادرها
چهل منزل کشیدی خار از پای کبوترها

گمانم خوب فهمیدی پریشانی زینب را
که بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را

بمیرم، در شلوغی‌های شام آنچه نباید، شد
خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سد شد
همین‌جا بود که حال عروس مادرت بد شد
نه… از دروازۀ ساعات باید زودتر رد شد

رباب آنجا که دائم آه حسرت می‌کشد اینجاست
و جایی که ابوفاضل خجالت می‌کشد اینجاست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی‌تو به لب آمده‌، ﺍﯼ ﭘﺎﺭهٔ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم از این شهر و روا نیست بمانم

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ…

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ

ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ
ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ به خدا ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ!

ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ‌ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ…

حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ

ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ
ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮهٔ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ

ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ
«ﺑﺮ ﺣﺎشیهٔ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ:»

ﺑﺎ ﮔﺮیهٔ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﻌﺼﻮمهٔ تو ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمه‌ها حرف کمی نیست

ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ

از مردم نامرد در اینجا اثری نیست
در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)