خنجر هرزه، تیز تیز شده ست شهر ما شهر فتنه خیز شده ست
هرزه های زمانه همدستند دزدهای شبانه همدستند
ناگهان تیغ زهر داده شدند بهر هتک تو پُر اراده شدند
دور و بر، قیل و قال می بارد شبهه، خوش خط و خال می بارد
فتنه ای پشت فتنه می سازند گرگ و چوپان به گلّه می تازند
من و تو زنده ایم و این خواری!؟ مرگ کو؟ مرگ و آبروداری…
جگر کشته مُرده می جوشد غیرت زخم خورده می جوشد
باز کابوس به هم خورده ست حرمله دست بر قلم برده ست!
هرزگان، خاک بر سر آوردند از سه شعبه، قلم در آوردند!
تیغ اوباش، زهر داده شده ست نسل مامون حرامزاده شده ست
روضه هامان سیاسی اند همه درس زینب شناسی اند همه
اُف به بی غیرتی که دم نزند یا در این روضه، ناله هم نزند
پیش چشم من و تو، حق پژمرد حُرمت یک امام سیلی خورد
باز هم خیمه گاه غارت شد به امام رضا جسارت شد
کوفیان، چشم بر دِرَم دارند این قبیله، شُریح هم دارند!
گفته باشیم و بین ما باشد! وای اگر بی ادب، رها باشد…
وای اگر خون حق، طلب نشود وای اگر فتنه گر، ادب نشود
داعش از خشم ما خبر دارد وای اگر شیعه، تیغ بر دارد
هست خالی _ برای حُسن ختام!_ جای «نوّاب» و «طیّب» و «ضرغام»
دل به راه شهید باید زد به دهان یزید باید زد
سرِ این قصه، زلف حاشا نیست هر که کوتاه آید از ما نیست
آنچه خالیست جای ضرغام است حکم «ساب الامام» ، اعدام است
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
شب گرچه روی نیزه، سرِ آفتاب بُرد زینب به فتح شام، سپاه شهاب برد
پس درس های مادر او بی نتیجه نیست از زخم بی حساب، نباید حساب برد
با دست بسته، خسته، غریبانه، خطبه خواند کاخ یزید را وسط گریه، آب برد
آنسان که تیر و نیزه و تیغ از تن حسین.. آن خیزران هم از لب تشنه، ثواب برد
وقتی که چشم آل علی بر غرور اوست نتوان که صبر از دل عُلیاجناب برد
جای مدافعان حرم ضجّه می زنیم: ناموس مرتضی که به بزم شراب برد!؟
راضی به بغض دختر احمد نمی شویم ما بی تفاوت، از غمتان، رد نمی شویم
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
خبر آمیخته با بغضِ گلوگیر شدهست سیلِ دلشوره و آشوب سرازیر شدهست سرِ دین طعمهی سرنیزهی تکفیر شدهست هر که در مدح علی شعر جدید آوردهست گویی از معرکهها نعش شهید آوردهست
روضهی مشک رسیدهست به بیآبیها خون حق میچکد از ابروی محرابیها باز هم حرمله… سرجوخهی وهابیها کوچه پسکوچهی آینده به خون تر شده است باز، بوزینهی کابوس به منبر شده است
خط و ربطِ عرب ای کاش که کاشی گردند تا حرم همسفر “قافله باشی” گردند لاشهخواران سقیفه، متلاشی گردند میزند قهقهه “القارعه” بر خامیشان خون دین میچکد از “دولت اسلامی”شان
بنویسید تب ناخلفیها ممنوع! هدف، آزاد شده، بیهدفیها ممنوع! در دل عرش ورود سلفیها ممنوع! عرش یک روضهی داغ است که داغ و گیراست عرش… گفتیم که نام دگر سامرّاست!
شرق در فتنهی اصحاب شمال افتادهست بر رخ غرب از این حادثه خال افتادهست وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتادهست گویی از هرچه که زشتیست، کفی هم کافیست! جهت خشم خدا یک سلفی هم کافیست!
تا “بهار عربی” روی علف باز کند جبهه در شام و عراق از سهطرف باز کند وای اگر دست کجی پا به “نجف” باز کند عاشق شیر خدا، وارث شمشیر خداست سینهی “سنی و شیعه” سپر شیر خداست
لخت خون جگر ماست به روی لبشان کورهی دوزخیان، گوشهنشین تبشان لهجهی عبری و لحن عربی مکتبشان “نیل” را تا به “فرات” – آنچه که بود آتش زد شک مکن ما همه را مکر یهود آتش زد
بیجگرها جگر حمزه به دندان گیرند انتقام احد و بدر ز طفلان گیرند چه تقاصی ز لب قاری قرآن گیرند بیشتر زانکه از این قوم بدی میجوشد از زمین غیرت “حجر بن عَدی” میجوشد
گره انگار نه انگار به کار افتاده سایهی سرکش ما گردن دار افتاده چشم بیغیرت اگر سمت “مزار” افتاده صاعقه در نفس ابری خود کاشتهایم به سر هر مژهای یک قمه برداشتیهایم
سنگ تکفیر به آیینهی مذهب؟! هیهات! ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟! هیهات! دست خولی طرف معجر زینب؟! هیهات! ما نمکخوردهی عشقیم به زینب سوگند پاسبانان دمشقیم به زینب سوگند
داس تکفیر گل از ریشه بچیند؟! هرگز! کفر بر سینهی توحید نشیند؟! هرگز! مرتضی همسر خود کشته ببیند؟! هرگز! پایتان گر طرف “کرب و بلا” باز شود آخرین جنگ جهانی حق آغاز شود
خوشخیالیست مرامی که اجاقش کور است مفتی نفتی این حرملگان مزدور است قصهی حنجره و تیرِ سهپر مشهور است خار در چشم سعودی شده “بیداری ما” باز کابوس یهودی شده “بیداری ما”
رگ بیداری ما شد شریانی که زدند بشنوی “بر دهل جنگ جهانی که زدند” پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند بذر غیرت سر خاک شهدا میکاریم پاسخ شیعه همین است که صاحب داریم
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
سنگ حرم تو نور پیشانی هاست همسایگی ات فخرخراسانی هاست ننداخته تاس،جفت هشت آوردیم این قاعده ی قمار ایرانی هاست
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است روضه خوان ازخبر آینه، حیران شده است
روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند گویی از آخراین روضه پشیمان شده است
روضه خوان دم نزد اما همگان میدانند ماه از حادثه کوفه، هراسان شده است
مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر بعدازاین صاعقه ها نوبت باران شده است
روضه خوان لال شد و مستمع، آهسته گریست فهم این روضه برای همه آسان شده است
چند سال است که درگیر همین بیدلی ام “آتش و آب بهم دست و گریبان شده است”
شاه عریان به صلیب است و مسیحا درعرش ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است
روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است