شعرخانهایمانی (خانه حافظ ایمانی) توسط مدیر سایت 29 مهر 1401 اشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 249نمایش«از منتهاي حدّ تصوّر تا ابتداي نام بلندت راهي هزار مرتبه شيريست چون كهكشانِ مهرِ كمندتمعنا، گران و كلك من الكن عهدي اگر عتيق شود عشق حتّي اگر شهيد نباشم در خون خود عقيق شود عشق****انجيل؛ نامهايست كه عيسي از ارغوان عين تو نوشيد تورات؛ دفتري است كه موسي در كوه طور، نور تو را ديدروي تو روح كامل بدر است نام تو در جلالت صدر است در ياء تو يگانگي حق در لام تو ليالي قدر استاين مور را ببخش كه اين كم اين چند بيت شعر پريشان حتي به قدرِ ران ملخ نيست در پيشگاه چشم سليماناين شعر اگر لبي به سبو برد قدري به التفات تو بو برد پس مهرباندلير! نبايد ـ نام تو را بدون وضو بردهر جا كه بوي نام تو آيد … گفتند بوي عشق لطيف است گفتم بهشت ميشود آنجا حتي اگر مزار شريف استبگذار در طليعه ميلاد از مكّه تا دمشق برقصم حالي به جنّ و انس ببخشم تا پا به پاي عشق برقصمديوار كعبه تاب نياورد از هم شكافت تا كه بفهمد ـ اين خانه با خليل چه ميگفت؟ اين زادگاه كيست كه احمد ـمشتاق صبح آمدنش بود تا سوره سوره نور بخواند يا از صحف به قول مزامير داوودي از زبور بخوانداين كيست؟ اين كه عرش الهي با كمترين اشارت دستش ميلرزد از شكوه شگرفش هفتآسمان مشاهده، مستشاي كعبه، اي مكعّب خاموش در آن سه روزِ سُكر، چه ديدي؟ در جذبه هجوم ملائك از شاهدان خود چه شنيدي؟باري بگو، بگو كه علي كيست؟ مرآت نورِ جلّ جلي كيست؟ در وتر و وحي و وصل ابدي كه؟ در قابِ قوسِ غيبْ ازلي كيست؟مجنونِ كيست ميثم تمّار؟ مجذوب كيست ياسر عمّار؟ باري چه مردها كه نرفتند تنها به جرم عشق تو بردار…اي لحم و نفس و جان محمّد چشمان تو زبان محمّد در ليلةالمبيت چه كردي؟ تنها نگاهبان محمّد!ما يوسفيم در تبِ چاهت مجروح ابروان سپاهت ما را خروج ميدهد از خويش اشراق چشمهاي سياهتنام تو اسم اعظم حقّ است شمشير قهر تو، دم حقّ است خشنوديات رضاي خداوند خشم تو خشم ملزم حقّ استتكبير لافتايي حُسني تفسير هلاتايي حُسني لَولاكْ ما خَلَقْتُ محمّد يعني كه رونمايي حُسنياي فاتح هميشه خيبر اي جانشين هر چه پيمبر زمزم، زلال معرفت توست اي ساقي صراحي كوثراي باب شهر علم رسالت ابروي تو قسيم قيامت اي جمع جاوداني اضداد مولاي ذوالفقار و كرامتدُلدُلسوار گنبد افلاك اي اوّلين امام عرفناك هان اي ابوتراب ابوالعشق يا نستعينُ نعبُدُ ايّاك!اي شقشقيّهخوان صراحت وي چشمه زلال فصاحت باري جهان گرفت و غزل شد حسنت به اتّفاق ملاحتهفتاد چاه و رازِ تو اين بس هفت آسمان حجاز تو اين بس تيري چنين كشيده شد از پاي از خلسه نماز تو اين بسبا اين كرامتي كه تو داري اي مقتداي ماه و محرّم! فردا بعيد نيست ببينم گشتي شفيع و منجي ملجمقرآن بخوان حقيقت ناطق! برخيز امام عاشقِ صادق! افشاي راز خلوتيان كن اي داغ صدهزار شقايق!حرفي بزن كه چاه تو تشنهست برخيز، قبلهگاه تو تشنهست حيَّ عليالصّلوةِ تو ميگفت حيَّ عليالفلاح تو تشنهستخورشيد، برده سر به لوايت تاريخ، سر نهاده به پايت پيچيده در قلوبِ وَالاَبصار مهتابِ روشناي صدايتاي مصطفاي نايب، عليجان! اي نايب تو غايب، عليجان! برگرد با سپاه ابابيل اي مظهرالعجايب، عليجان!برگرد اي دلاور مظلوم بر دوش وحي، بتشكني كن بر چشمهاي منتظرانت اعجاز مصرِ پيرهني كنمولاي آب و آتش و ايران اي پير پارساي دليران وي آيت همايي رحمت اي پيشواي بيشه شيراناِلّاي لا ولا شدهام، هو دُرديكش بلا شدهام، هو در چلّه عليُّ الاهورا مرتاض مرتضي شدهام، هوموليالموحدّين قريشي خندق به كامِ بدر و جنون كن صفّين و نهروان و جمل را درياي پرتلاطم خون كنوالا تبار! حيدر كرّار! بگذار ذوالفقار تو باشم يكصد قَرَن اويس تو گردم هفتاد اُحُد كنار تو باشمدست مرا بگير كه بيتو از دست ميروم، نفسي نيست غير از ولايت تو و آلت در من ولاي هيچكسي نيست****آه اي خوارجان هميشه از روي نيزه حكم نرانيد با پينه جبين جهالت قرآنِ بيغدير نخوانيدگوساله خرافهپرستان! اسلام، دين زهد و ريا نيست در روزه و نماز و دعاتان ـ هر چيز هست، ياد خدا نيستطفلي اگر يتيم بماند ـ جان را به داغ تب بسپارد طفلي اگر گرسنه، برهنه ـ سر را به سنگ شب بگذاردبا دكمههاي سر به سماوات اين برجهاي تا يقه بسته اي مارقين طاعت و عادت يا در گِل ِ گناه نشستهفردا در آن تقاص هلاكت از بخششي سراغ نگيرند چون آه كودكان علي هست باشد كه نهروانه بميرندبعد از علي كه از سر اخلاص با جهل و اهلتان بستيزد؟ بگذار اشك دانه خرما از چشمهاي نخل بريزد****خونابي از سكوت و خيانت در كوچههاي خالي كوفه ميرفت تا غبار بگيرد دنياي بيخيالي ِ كوفهآه اين صدا صداي اذان است نهجالبلاغه دلنگران است اين صوت قاريان مغنّي يا شيون زمين و زمان است؟محراب، صد شكافه خون شد مشمول ِ عقدههاي قرون شد فُزْتُ وَ رَبِّ كعبه، سيهپوش مسجد، شهيد رقص جنون شدهنگام رفتن تو اذان شد خورشيد، پشت ماه، نهان شد بعد از تو عشق، روزه گرفت و ماه شهادتت رمضان شددريا به صور، كوفته دف را دريا! بريز اشك صدف را اي كائنات، نوحه بخوانيد كشتند آفتاب نجف را …» برچسب ها: ادبخانه استاد محمد علی مجاهدی پروانه ها حافظ ایمانی دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی کشور شاعراشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 249نمایشراهبری نوشتهپست قبلی :پست قبلیپست بعدی :پست بعدی 0 دیدگاهبستن دیدگاه ها ارسال دیدگاه لغو پاسخنامایمیل ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.دیدگاه من موافقم که داده های ارسالی من جمع آوری و ذخیره شوند. برای اطلاعات بیشتر در مورد استفاده از داده های کاربر ، به حریم خصوصی ما مراجعه کنید