شعرخانهاطلاقی (خانه علیرضا اطلاقی) توسط مدیر سایت 11 دی 1401 اشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 311نمایشبه ساحت مقدس حضرت زهرا سشربت نذری …دختر خواهرم خبر آورد : شور و حالی است در خیابان ها از سر و کول یکدگر بالا، میروند ازدحام انسان هاخبر آمد که شربت نذری ، خواهرم دست و پاش را گم کرد شب چادر به روز چهره او، ماه شد در محاق ایمان هاشوهر خواهرم ممل مهجور، عاشق قیمه های عاشوراست به همان قدر هم گربزان است ، از من و مادرم …و مهمان هاخواهرم رفت و زود باز آمد، ظرف شربت چقدر خالی بود مثل انصاف مرد خبازی ، که چه آورده بر سر نان ها !چه زنانی عزای فاطمه را، شربت آلوده ی شکم کردند غافل از اینکه دکمه ای باز است، از دهن لقی گریبان هااز شعاع بلور گردنشان، پخته می شد هوای نارس نفس وسوسه می شدند در گوش، رهگذرهای مرد شیطان هادر ازل بود… در خیابانی… در عزایی که سبب می دادند و چه آسان فریب می دادند، آدمی را به بوی عصیان هاخواهرم خواهر مفاتیحی، سمنو باز سخت قهاری است هر کسی در حد تفکر خویش ، بهره ای می برد ز عرفان هادسته ها آمدند و رفتندی… خانه غرق ترانه ی اندی … دختر خواهرم نمی فهمد ، که در این روز …بانوی جان ها !تو که باب الحوائج مایی! سوره ی کوثری و زهرایی ! گره از کار بسته اش وا کن، که سری هست و نیست سامان هاآه بانو مرنج از این شاعر، که دلش مثل آینه صاف است طرفه خاقانی ای است اما قم، نیست اصلاً شبیه شروان هایوسفی های او سخنوری است، ایده هایی جدید دارد که … توی چاه است منزلش دايم، گر بماند درون کنعان هاما بلالیم و رو سیاهی مان ، مثل شب طرفه حکمتی دارد هر دو آبستن أذان هستیم ، در سحر گاه چشم لقمان ها─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─به ساحت مقدس اهل بیت عصحنه ی تراژدی …شمر به کله ای کچل آمد، که سر از پیکرم جدا سازد مثلاً من حسین هستم و او، آمده تا مرا فنا سازدشمر از بچه های پایین شهر، عشق لاتی …علیصغری … بی مخ شغل : قصاب ،حرفه : چاقو کش، عشق: سر از تنی جدا سازدکربلامان حدود سی متر است، سالن کوچک تئاتر شهر تا زمانی که شهرداری یک_ سالن بهتری بنا سازد …آن جوانی که ریش پورفوسوری است، آن که لم داده روی صندلی اش حر این قصه است و می خواهد، ظالم و ظلم رها سازدنه هوا گرم نیست چون اینجا، کولر و پنکه هست، تشنه شدی توی یخچال آب معدنی ای است ، که رگ سنگ را جلا سازدما حدوداً دوازده مردیم، نقش زن ها به گردن خود ماست با وجودی که نقش زن را زن _ می تواند قشنگ ادا سازدیکی از بچه ها که نقش او، رل زیبای شخص عباس است سخت سیگاری است و ممکن نیست، کنت را از خودش جدا سازدکاروان شکست خورده ی ما، وارث جلوه های عاشوراست آه خیلی بد است که اغیار، خویش را شکل آشنا سازدو سواد تمام ما شاید ، روی هم رفته دیپلم بشود و چنین اتحاد بی علمی، پا توی کفش دین چرا سازد ؟!یک نفر نیست تا که برخیزد …و در این رویداددفرهنگی رو کند دست خالی ما را، بالن پوچ را هوا سازددرک ما درک مردم عامی است، پختگی های ما هم از خامی است هیچکس نیست تا که ماها را، با خود راز آشنا سازدکربلایی که ما در آن هستیم، مثل یک جور زنگ تفریح است او حسین است که درونش را، دشت خونین کربلا سازد─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─عاشورایی دیگر…شهر در ولوله افتاد که عاشورا شد شهر گریان شد و گریان شد و خون پالا شدزخم های بدن فاجعه سر وا کردند عاشقان آمده و مولا مولا کردنددیگها روی اجاقند و زمان در جوش است مرد و زن پیر و جوان سینهزنان در جوش استسنجها بوسه به فریاد ز هم میگیرند دسته ها از همه سو راه حرم میگیرندمن پسر بچهای از دسته ی پایینشهرم شاد و خوشحال از اقبال که در این شهرممدتی سنج زن دسته شدم اما بعد… ناگهان خسته شدم خسته شدم اما بعد…شور زنجیرزنی در سر طفلیم افتاد اشک لغزید و به چشم تر طفلیم افتادگرم زنجیر زدن بودم و می پاییدم دور و اطراف خودم را و زنی را دیدمگِل به پیشانی فرزند خودش میمالید او از این کار شدیدا به خودش میبالیدگوییا از سر بازار صدایی آمد نوبت ماست…نه انگار صدایی آمددستهای از طرف دیگر شهر آمده بود تا که اول برود در تب قهر آمده بودلاتهای جلوی دسته که چاقو کشها… راه آن دسته کنون بسته که چاقو کشها…دستهی دیگر هم کمتر از آن دسته نبود راه از دیدهی چاقو کشها بسته نبودناگهان بر شکم یکدیگر تیغ زدند شهر در ولوله افتاد..زنان جیغ زدنددو نفر کشته و هفتاد نفر زخمی شد زین میان چند نفر راهگذر زخمی شدفحشها بود که پیوسته به هم میدادند فحشها بود که در زیر علم میدادندعلی مشت حسن عاشق عباس شدن عاشق مردی و دیوانهی احساس شدنکوزهی آب خودش را به سر دشمن زد عطش خشم شد و بر جگر دشمن زدیک نفر گفت ببینید عزاداران را یا حسین بن علی! خوب ببین یاران راکربلا را و تو را جور دگر فهمیدند عدهای اَبله و نافهم اگر فهمیدندهیچکس نیست به این جمع تلنگر بزند کو حسینی که درین معرکه چادر بزندمکتب کرببلا مکتب نادانی نیست و مسلمانی ازین دست مسلمانی نیستسالها بعد پسربچه که مردی شده بود این حکایت به دلش نیزهی دردی شده بوداقتدا کرد به عباس و قلم را برداشت او درین راه به این شکل علم را برداشتچشم را شست به سر چشمهی اشکی تازه روح سقا شد و در باور مشکی تازهچشم وا کرد به یک منظرهی دیگرگون چشم وا کرد به منظور شکوفایی خوندیگها روی اجاقند و زمان در جوش است مرد و زن پیر و جوان سینه زنان در جوش استدستهها از همه سو راه حرم میگیرند سنجها بوسه به فریاد ز هم میگیرند─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─در سوگ جانگداز حضرت خیرالنسا س…فتنه …چه کینه است که با فاطمه عمر دارد؟! عداوتی که شب تیره با قمر داردکه رو سیاهی شب شد عیان ز تابش ماه که ماه از شب و اسرار او خبر داردببین که صاحب تیغ دو دم هراسش چیست؟! از اینکه فاطمه تسبیح اشک بر دارددو نقطه بین حسین و حسن تفاوت نیست فقط حسین دو تا زخم بیشتر داردشکسته پهلویش اما ز یار پنهان داشت علی به قدر خودش داغ بر جگر داردکه دیده بدر به یک شب هلال می گردد شبی که آتش و دیوار و میخ و در دارددرون کوچه چهل مرد جنگی عربی چه فتنه ها که کنون لحظه زیر سر داردچه کوچه ای، رگ مسدود از دو سو بن بست اگر که مرگ شباهت به رهگذر داردبه مژه می نگرم آینه گرفته به سر به چشم می نگرم سیل در سفر داردهمیشه حسرت من بوده آنکه در هیئت هنوز نامده داخل دو چشم تر دارد─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─به ساحت مقدس حضرت فاطمه(س)سرودن او …ز جنس آیه و نور است بی گمان تن او قنوت رحل شد آغوش باز مدفن اوچه قامتی که قیامت کمینه تمثیلش چه چهره ای که قلم عاجز از سرودن اوکه اشک های علی را به هم بدوزم و بعد چو عقد ژاله بیاویزمش به گردن اوعجب خیال دل انگیز و زنده ای، گویی مسیح سرمه کشیده به چشم سوزن او !کجای پهلوی این زن شبیه بیعت توست که خصم کوشش دارد پی شکستن او ؟!چه احتیاج به نور مریض شمع و چراغ ؟! که مثل هاله ی ماه است نور خفتن اوکجاست نوحه ی قمری که کربلای تو را شبیه باده بریزد به جام شیون او ؟!که چند روز تمام است قلب دستاسش سکوت کرده همانند نبض هاون اوکه رو بپوشد از آن گدای نابینا که پایبوس دخیل است توی برزن اوچه مادری! که گلی مثل زینب کبری شکفته در نفحات بهشت دامن او !چه شوهری که شگفت است هر چه شهنامه ز وصف پیکر شیراوژن و تهمتن او !شبیه صاعقه غرش نموده سیلی رعد که ابر گریه فرو شد به چشم سوسن اوکدام واژه به فرهنگ پارسی درج است که چادر عربی را کفن کند تن او ؟!تمام مسئله این است : زندگی یا مرگ ؟! جهان در آینه ی بودن و نبودن او . برچسب ها: ادبخانه استاد محمد علی مجاهدی پروانه ها دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی کشور شاعر آیینی علیرضا اطلاقیاشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 311نمایشراهبری نوشتهپست قبلی :پست قبلیپست بعدی :پست بعدی 0 دیدگاهبستن دیدگاه ها ارسال دیدگاه لغو پاسخنامایمیل ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.دیدگاه من موافقم که داده های ارسالی من جمع آوری و ذخیره شوند. برای اطلاعات بیشتر در مورد استفاده از داده های کاربر ، به حریم خصوصی ما مراجعه کنید