آئینه دامن
آیا شود یک صبح روشن با تو باشم؟
من باشم و تو باشی و من با تو باشم
من باشم و تو در دیار آشنایی
در سرزمین یاس و سوسن با تو باشم؟
هر جا که هستی در جوارت من بمانم
در دشت و در صحرا و گلشن با تو باشم
در بینشانآبادِ سرسبز محبّت
در خیمهگاه امن و ایمن با تو باشم
ای کاش باشم ذرهای از خاک پایت
در هر کجا در کوی و برزن با تو باشم
دور از هیاهوها و غوغاهای غمبار
هر سو گرفتی جا و مسکن با تو باشم
وقت سحر هنگام تسبیح و عبادت
در خواهش غفران چل تن با تو باشم
وقتی کنار قبر مادر در مدینه
داری فغان و اشک و شیون با تو باشم
چون میشوی زائر شهید کربلا را
هنگام آه و گریهکردن با تو باشم
وقتی خراسان میروی در درگه طوس
گاه زیارتنامه خواندن با تو باشم
وقتی که از کعبه بتابد آفتابت
در روز موعود معین با تو باشم
وقتی میآیی تیغ بر کف مقتدر تا
بر هم زنی صفهای دشمن با تو باشم
وانگه که بر تخت عدالت مینشینی
آنجا کنار تخت تو من با تو باشم
دلتنگم از دوری، بعیداً را رها کن
دارم امید آقا، قریباً با تو باشم
مَشکن دلم را گرچه سرتا پا گناهم
بگذار ای آئینه دامن با تو باشم
میبخشی ای مولای من گستاخیام را
طوقی مرا بر گردن افکن، با تو باشم
با محسن صافی مگو از شام هجران
آیا شود یک صبح روشن با تو باشم؟
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
غریبستان ویران
دل مهدی هنوز آزرده از ظلم پلیدان است
هنوز او سینهاش خون از غریبستانِ ویران است
هنوزش نیست جز اشکِ غم و اندوهِ ویرانی
به قلب نازنینش، محنت و رنج فراوان است
نگاه پاک او بر تربت گلهای زهرائی
به یاد هشتم شوّال، غمگین و پریشان است
به یاد روز تخریب بقیع و هتک حرمتها
به یاد کینههای خصم دنیاخواهِ نادان است
به یاد جسم مسموم حسن، نور دل حیدر
به یاد صحنۀ جانسوز شومِ تیرباران است
کنار مضجع زین العباد و باقر و صادق
به یاد غربت اجداد خود، محزون و نالان است
دو صد نفرین به مزدوران بد کردارِ وهّابی
که بر پیشانی منحوسشان، زشتی نمایان است
به آن نامردم بی دینِ بد فرهنگِ بد اندیش
که ذکر وفکرشان دائم خطاکاری و طغیان است
به آن دنیاپرستان خبیثِ راه گم کرده
که افکار گروه ننگشان، افکار شیطان است
چه خوش روزی که گیرد انتقام حقپرستان را
ابرمردی قوی پنجه که از نسل دلیران است
بگو با کور خفّاشان که عمر شب به پایان است
و خواهد آمد آن مردی که خورشید فروزان است
سلام ما به اجساد شریف خفته در یثرب
به آن انوار یزدانی که یک یک پرتو افشان است
چه گوید محسن صافی ز غربتگاه حزنآور؟
که چشم مهدی زهرا از این غم سخت گریان است
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
عرفات
اینجا عرفات است، بیا گریه کنیم
در درگه رحمت خدا گریه کنیم
اینجا عرفات است، در اینجا باید
با قلب شکسته، بیریا گریه کنیم
اینجا عرفات است، بیا توبه کنیم
با ناله و عجز و التجا گریه کنیم
اینجاست زمین بخشش و عفو گناه
باید که ز کثرت خطا گریه کنیم
خوش باشد اگر در این فضای جان بخش
با جامۀ اخلاص و صفا گریه کنیم
بردار به سوی خالقت دست نیاز
در حال تضرّع و دعا گریه کنیم
خوانیم خدای غافر الذنب رحیم
از خوف خدا به صد نوا گریه کنیم
نومید مشو بگو الهی العفو
تا آنکه شود خدا رضا، گریه کنیم
میخوان تو دعای عرفه در عرفات
با زمزمۀ خون خدا گریه کنیم
بخشید خدا گناه آدم اینجا
با دوستی آل عبا گریه کنیم
ای شیعۀ مرتضی در اینجا بنشین
با یاد علیِّ مرتضی گریه کنیم
بنشین و به شیون و گداز و محنت
بر غربت آل مصطفی گریه کنیم
اکنون که زدی قدم به این وادیِ عشق
با عشق شهید کربلا گریه کنیم
با مهدی فاطمه هم آوا گردیم
بر ساقی دشت نینوا گریه کنیم
بر دست بریدۀ علمدار حسین
بر قامت افتاده ز پا گریه کنیم
اینجاست منوّر از جمال مهدی
از دوری آن شمس هدی گریه کنیم
اینجا گُهر گمشده را پیدا کن
تا بلکه کند نظر به ما گریه کنیم
باید که زنی ضجّه و آه و فریاد
بر ماه نهان ز دیدهها گریه کنیم
تا کی ز فراق حضرتش باید سوخت
ای طالب وصلِ او بیا گریه کنیم
ای محسن صافی به تمنّای وصال
باید که ز هجر و ابتلا گریه کنیم
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
موج تیر
ای در غمت دو چشم پیمبر گریسته
در سوگ جانگداز تو حیدر گریسته
روزی که سوخت جان تو از زهر اشقیاء
از التهـــاب سخت تــو، مادر گریسته
هرگز روا نبود، که رویت خزان شود
ابر بهار، بر تــو مکرّر گریسته
آزرده گشت طشت پر از خون ز رنج تو
با اشک طشت، خونِ مطهر گریسته
زینب نداشت تاب تماشای پیکرت
بر درد غم فزای تو، خواهر گریسته
هنگـام موج تیر که غرقاب خون شدی
عبـّاس بــا وفای دلاور گریسته
آتش گرفت بـاغ وجودت ز کینهها
در ماتمت برادر مضطر گریسته
ای دیده خون ببار ز اندوه مجتبی
کــز داغ یاس، لاله احمر گریسته
مهدی که بر حسین بگرید به صبح و شام
بر مجتبی ز دیدۀ اطهر گریسته
ای از تبـــار صبر، چرا خون جگر شدی
عالم از این مصیبت اکبـــر گریسته
صـاحب عزاست، فاطمه و در عزای تو
خورشید گریه کرده و اختـر گریسته
بر خامه نیست طاقت شرح حدیث هجر
یک عمر در فراق تو، دفتــر گریسته
هر کس شنید محسن صافی کلام تو
بر قلبِ خون سبط پیمبر گریسته