آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
تا به ذلّت نکند زیست، به عزّت جان داد
مرگ سرخ آنکه به نابودی ذلّت میخواست
ناروا کشته شد و کامروا گشت حسین
چون به انجام رسانْد آنچه رسالت میخواست
نقد جان داده و با خون دلش ضامن شد
سند عشق، زمانی که ضمانت میخواست
خون هفتاد و دو شاهد به شهادت طلبید
که به جان، عزّت هفتاد و دو ملّت میخواست…
به جهان درس فداکاری و جانبازی داد
آن امامی که سرافرازی امّت میخواست
مهلت از خصم سیهروز گرفت ار که شبی
در دعای سحرش، صبح سعادت میخواست
تا ابد بانگ بلند است به «یا لیت» و لیک
فوز یاریْش، بس آنروز لیاقت میخواست
خواهرش زینب مظلومه به جان کرد قبول
بهر تکمیل رسالت، چو اسارت میخواست
لال باد آنکه بگوید به دو صد لابه و عجز
آب از دشمن خود، وقت شهادت میخواست!
آب میخواست ولی آب دم خنجر عشق
بهر دفع عطشِ آتش غیرت میخواست!
باز میشد لب خشکش ز هم امّا به دعا
بهر آن فرقۀ گمراه، هدایت میخواست
حجّةالله زمان بود و دریغا برِ خصم
بهر مظلومی خود آن همه حجّت میخواست
ماند چون یکّه و تنها دم آخر، به کمک
باز یاران خود از شدّت غربت میخواست
بهر حفظ حرم خویش در آن قحط وفا
از شهیدان به خون خفته، حمایت میخواست
بر دلش داغ خزان بود ولی عطر «امید»
زآن همه دستهگل رفته به غارت میخواست