Instagram

طوفان غم سراسر عالم گرفته است
ارض و سما ز داغ تو ماتم گرفته است

ای مهر تابناک سپهر صفا و عشق
از تو فروغ ماه محرم گرفته است

در ماتم و عزای عظیم تو یا حسین
گرد ملال چهره‌ی عالم گرفته است

در شام تیره بی گل روی تو اشک ماه
بر روی لاله شهرت شبنم گرفته است

بنگر چگونه در غم هجرت ز دیده دید
ای نور دیده اشک دمادم گرفته است

ای پاره پاره تن که عدو در غمت گریست
از آب دیده زخم تو مرهم گرفته است

ای کشته‌ای که زنده بوَد از تو کاینات
وز تو قرار چرخ منظم گرفته است

ای سرجدای تشنه که بر تشنه کامی‌ات
ماتم فرات و کوثر و زمزم گرفته است

خود گفته‌ای که کشته‌ی اشکی و گریه‌ای
حق گوییا سرشت تو از غم گرفته است

حيدر غمین و فاطمه دل‌خون و داغدار
بهرت عزا پیمبر خاتم (ص) گرفته است

صاحب عزا و صاحب خون تو کردگار
بزم عزا به عرش معظم گرفته است

بعد از شهادت تو به صحرای کربلا
یادت نشاط عالم و آدم گرفته است

کی می‌شود کس از در لطف تو نا (امید)
تا دامن ولای تو محکم گرفته است

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

قبای فرج

بيا که ديده به راه تو شد سپيد، بيا
به زير بار غمت پشت ما خميد بيا

ز فرط درد جدايی و رنج تنهايی
دل رميده دمی را نيارميد، بيا

براي ديدنت ای آفتاب چرخ کمال!
به اشتياق، دل از ديده سرکشيد بيا

در امتداد ره انتظار، منتظرا!
ز خون منتظران لاله‏‌ها دميد، بيا

هماي روح شهيدان حق ز مسلخ عشق
به عشق ديدن روی تو پر کشيد، بيا

ز بعد غيبت کبرايت ای امام زمان
زمانه روز خوشی را به خود نديد، بيا

کنون که پنجهٔ قدرت نمای حق ز ازل
به قامت تو قبای فرج بريد، بيا

دو روز عمر اگر فرصت وصال نداد
به گاه دادن جان بر سر (اميد) بيا

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم

فرصتی هست که ما را شده توفیق، رفیق
نگر این دیدهٔ خودبین به خدا بگشاییم

وقت آن است که بر روی خود از روی خلوص
دری از رحمت حق را به دعا بگشاییم

شسته با خون جگر، گردِ گناه از رخ دل
روی آیینه به آیین صفا بگشاییم

پای‌بند هوس و غفلت و شهوت تا چند
خیز کز پای خود این سلسله را بگشاییم

ماه تسبیح بُوَد بلکه به سر پنجهٔ ذکر
در بر نفس دگر مشت ریا بگشاییم

دیده یادآور داغ است بیا از دل خود
عقده با یاد امام و شهدا بگشاییم…

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

آن‌که با مرگِ خود احیای فضیلت می‌خواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت می‌خواست

تا به ذلّت نکند زیست، به عزّت جان داد
مرگ سرخ آن‌که به نابودی ذلّت می‌خواست

ناروا کشته شد و کامروا گشت حسین
چون به انجام رسانْد آنچه رسالت می‌خواست

نقد جان داده و با خون دلش ضامن شد
سند عشق، زمانی که ضمانت می‌خواست

خون هفتاد و دو شاهد به شهادت طلبید
که به جان، عزّت هفتاد و دو ملّت می‌خواست…

به جهان درس فداکاری و جانبازی داد
آن امامی که سرافرازی امّت می‌خواست

مهلت از خصم سیه‌روز گرفت ار که شبی
در دعای سحرش، صبح سعادت می‌خواست

تا ابد بانگ بلند است به «یا لیت» و لیک
فوز یاریْش، بس آن‌روز لیاقت می‌خواست

خواهرش زینب مظلومه به جان کرد قبول
بهر تکمیل رسالت، چو اسارت می‌خواست

لال باد آن‌که بگوید به دو صد لابه و عجز
آب از دشمن خود، وقت شهادت می‌خواست!

آب می‌خواست ولی آب دم خنجر عشق
بهر دفع عطشِ آتش غیرت می‌خواست!

باز می‌شد لب خشکش ز هم امّا به دعا
بهر آن فرقۀ گمراه، هدایت می‌خواست

حجّة‌الله زمان بود و دریغا برِ خصم
بهر مظلومی خود آن همه حجّت می‌خواست

ماند چون یکّه و تنها دم آخر، به کمک
باز یاران خود از شدّت غربت می‌خواست

بهر حفظ حرم خویش در آن قحط وفا
از شهیدان به خون خفته، حمایت می‌خواست

بر دلش داغ خزان بود ولی عطر «امید»
زآن همه دسته‌گل رفته به غارت می‌خواست

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)