Instagram

دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او

دوباره نیمه‌شب قدر و ساعت یک و بیست
سکوت ثانیه در لحظۀ رهایی او

تمام خاطره را بُرد با خودش ناگاه
چقدر گریه کنم از غم جدایی او

چه حال و روز خوشی داشت آن یگانه‌ترین
که بود رشک ملک حال ربنایی او

چقدر مردم دنیا هوایی اویند
چقدر خاطره دارند از آشنایی او..

هنوز هم که هنوز است پی نبرده کسی
به خُلق اَحسَن و اخلاق مصطفایی او

به زهد حیدری و شور مرتضایی وی
به صبر زینبی و داغ کربلایی او..

کسی ندیده‌ام این‌گونه بی‌ریا هرگز
کسی سراغ ندارم به با صفایی او

هزار پنجره واکرده دست غیبی وی
هزار عقده گشوده گره‌گشایی او

نشسته‌ام به تماشای صبح لبخندش
کجاست عکس غریبی به دلربایی او

شبی به فطرت دیرین خویش برگشتم
گرفت شهر دلم حال روستایی او..

بلند مرتبه پرواز سربلندی داشت
در آسمان شهادت دل هوایی او

میان این همه سردار و آن همه سرباز
ندیده‌ایم کسی را به بی‌ریایی او

نرفته است ز خاطر، نمی‌رود پس از این
به روی خاک وطن عشق جبهه‌سایی او

کنار صحن غریبی هنوز می‌سوزد
چراغ نیمه‌شب خادم‌الرضایی او..

بیا و روضۀ قاسم بخوان در این پایان
به شرحه شرحۀ آن جسم کربلایی او

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

از شبنم اشک گونه‌هامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
از منبر دست‌ها که بالا می‌رفت
در صحن حسینیۀ دل، محشر بود

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
امروز خوش آمدی، صفا آوردی
مشتاق زیارت تو بودم ای مرگ

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

از زمین تا آسمان آه است می‌دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می‌دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی‌ست، یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می‌دانی چرا؟…

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می‌دانی چرا؟

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می‌دانی چرا؟

راه عقل از آن طرف، راه جنون از این طرف
راه اگر راه است، این راه است می‌دانی چرا؟

از محرم دم به دم هر چند ماتم می‌چکد
باز اما بهترین ماه است می‌دانی چرا

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم…

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شكل توسّل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره «لیلة القدر» آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نینوا دیدم

شب موییدنِ شب آمد و موییدن شاعر
شكستم در خودم، از بس كه باران بلا دیدم

صدایت كردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه، وا دیدم

نگاهم كردی و باران یكریز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگین كمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَر زنان در حلقهٔ پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ «ربّنا» دیدم

تو را در آبشارِ وحیِ جبرائیل و میكائیل
تو را یك ظهر زخمی در زمین كربلا دیدم

تو را دیدم كه می‌چرخید گِردت خانهٔ كعبه
خدا را، در حرم گم كرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایهٔ تو، كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی كه گم گشتند
تو را در آن شب تاریك، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج كبر و در اوج ریای شام، ‌ای كعبه!
تو را هم‌شانه و هم‌شأن كوی كبریا دیدم

دمی كه اسب‌ها بر پیكر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌كفن، در كسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریهٔ زهرا!
تو را محكم‌ترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوتِ مهربان تو
تو را در موج موج «ربّنا» در «آتِنا» دیدم

تو را دیدم كه داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، كوچه كوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب هم‌صدا دیدم

همان شب كه سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت كرد
تو را بر دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاهِ غربت هم‌نوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از كربلا تا شام را «غار حرا» دیدم

به «یحیی» و «سیاوش» جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با «امام مجتبی» دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شكستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی كه در فریاد «اَدرِك یا اَخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب كبری تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا، شبی شُستم
كه خونت را، حنای دست مشتی بی‌حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومهٔ شمسی
كه از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصوّر از تفكر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

شور به‌پا می‌کند، خون تو در هر مقام
می‌شکنم بی‌صدا، در خود هر صبح و شام

باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه‌السّلام

در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش
می‌شکند تیغ را، خندهٔ خون در نیام

ساقی، بی‌دست شد، خاک ز مِی مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت مِی و سوخت جام

بر سر نی می‌برند، ماهِ مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام!

از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بندهٔ حرِّ توأم، اذن بده یا امام!

عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)