Instagram

(مدح امیرالمؤمنین و قمربنی هاشم)

فقط دعای کسی مستجاب می‌گردد
که قوت غالبش اینجا شراب می‌گردد

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
غلام قنبرش عالی‌جناب می‌گردد

نگاه حضرت ساقی به هرکسی افتاد
اگرچه ذرّه ولی آفتاب می‌گردد

به یُمن جوهر عشق علی و اولادش
گناه، هرچه که باشد ثواب می‌گردد

خوشا به حال کسی که شبیه ابراهیم
در آستان حسینش ، مجاب می‌گردد

نشان دهید به مستان که دور قبر قمر
هنوز هم که هنوز است آب می‌گردد

به هر دری که رسیدی و قفل بود، نترس
به نام نامی او فتح باب می‌گردد

نجف نرفته چه می‌فهمد این حقیقت را
که کعبه دور سَر بوتراب می‌گردد


(اسب بی‌سوار)

ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد ، قرارش را نداشت

سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه‌‌کارش را نداشت

بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید
بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت

خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد
دشت تاب گام‌های استوارش را نداشت

لحظه‌هایی را که بی او از سفر برگشته بود
لحظه‌هایی را که اصلا انتظارش را نداشت

یالهایش گیسوانی غوطه‌ور در خاک وخون
چشمهایش چشمه‌ای که اختیارش را نداشت

اسب بی صاحب شبیه کشتی بی ناخداست
صاحبش را، هستی‌اش را ، اعتبارش را نداشت

پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد
طاقت دل کندن از دار و ندارش را نداشت

اسب‌ها در قتلگاه آسیمه‌‌سر می‌تاختند
کاش شرم دیدن ایل وتبارش را نداشت

پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود
که حساب زخم‌های بی‌شمارش را نداشت

کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را می‌شنید
لحظه‌ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت

بال‌هایش را همان جا باز کرد وجان سپرد
آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت


شعر شهادت امام صادق (ع)

(یا کاشف الحقایق)

ای رتبه‌ات فراتراز ادراک و از عقول
آیینه‌ی بصیرت چشمت جهان شمول
حلم توبی نهایت و علم تو لایزول
یا کاشف الحقایق و یا جامع الاصول

کوچکترم از آنکه بخواهم بخوانمت
یا برترین سروده‌ی عالم بدانمت

علم اصول و علم قرائت ازآن توست
تفسیر و فقه پله‌ای از نردبان توست
علم نجوم در رصد کهکشان توست
راز علوم کل جهان برزبان توست

شیخ الائمه هستی و دریای بی‌کران
ای باقرالعلوم‌ترین صادق جهان

مردان سرزمین تو عاشق نبوده‌اند
در باب عشق با تو موافق نبوده‌اند
چون آشنا به کُنه حقایق نبوده‌اند
در پیشگاه درس تو صادق نبوده‌اند

تو در علوم عقلی و نقلی سرآمدی
تا روز حشر صادق آل محمدی

حکام جور خلوتتان را به هم زدند
گردونه‌ی زمین و زمان را به هم زدند
سرچشمه‌های اشک روان را به هم زدند
با کشتن تو نظم جهان را به هم زدند

ای جای پای غربت تو در دل بقیع
هرکس که گشت دور تو گردید مستطیع


(برادرم…)

افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه ، یکه و تنها ، برادرش

با آن‌همه سوار و کمان‌دار و نیزه‌دار
دیگر نبود فاصله‌ای تا برادرش…

بسیار سربلند و سرافراز مانده بود
در غربتی به وسعت دنیا برادرش

خطی عمود در افق دید کهکشان
شطی که بود شعله‌ور اما برادرش…

یک عمر بود مشق شب لاله‌های باغ
یک مشک آب، علقمه، مولا، برادرش

::

حالا منم که پاک، دل از دست داده‌ام
در شعری از برادر او تا برادرم

حالا منم که همنفسم روی خاک‌هاست
حالا منم که در دل صحرا برادرم…

با خون وضو گرفته و لب تشنه و غریب
افتاده است از نفس آنجا برادرم

با مادری که جای پدر را گرفته بود
رفتم کنار پنجره ، حالا برادرم ـ

بی‌دست و پا و خسته و آرام روی تخت
گردیده بود غرق تماشا برادرم

ده ماه بعد، گوشۀ گلزار بود و من…
سنگی سفید بود و چه زیبا برادرم

در خواب ناز بوی خدا را گرفته بود
آنجا کنار تربت صدها برادرم…


(شوق پرواز)

مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرف‌هایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است

رطبش طعم نیشکر دارد، تا خدا نیت سفر دارد
از سرانجام خود خبر دارد، شوق پرواز او چه بسیار است!

زخم‌های دلش نمک خورده، بارها این چنین محک خورده
از علی گفته و کتک خورده، این برای هزارمین بار است

یاد آن روزهای خوب به خیر! که علی بود و میثم و سلمان
جمعشان جمع بود و می‌‌گفتند: رطبت کو؟ که وقت افطار است

در طلوعش غروب پیدا بود، آخر قصه خوب پیدا بود
چوبۀ دار او همین نخل است، لیف خرما طناب این دار است

با زبان علی تکلم کرد، رو به جمع غریب مردم کرد
تا دم مرگ هم تبسم کرد، گفت: این آرزوی تمار است،

که بمیرد فقط به عشق علی «که علی دست قادر ازلی‌ست
رشتۀ ماسوا به دست علی‌ست» سر این رشته ناپدیدار است

رشتۀ اتصال محکم شد، کمر نخل ناگهان خم شد
لحظه‌های عروج میثم شد، که همان لحظه‌های دیدار است

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)