برون آورده از نو بیرق پیراهنی خونین
به یال باد پیچیده است هُرم شیونی خونین
که هر آلالهای سرخ است و هر آویشنی خونین
حکایت ساقه یاس است در انبوه قیچیها
حکایت رزم خوبان است با اهریمنی خونین
وضو با خون بگیر و گوش کن بانگ اذانی که
محرم به محرم میوزد ار ماذنی خونین
جهان در التهاب است و خدا از گنجهای در عرش
برون آورده از نو بیرق پیراهنی خونین
نوازش زخم را سامان دهد اما به شرطی که
نباشد دست با تاول نباشد گردنی خونین
چه خوش مهمان نوازی میکنند این بی وفا مردم
به نعل تازه اسبان وحشی با تنی خونین
چه بیرون رفته از دوش پدر از خیمه، سیبی سرخ
چه برگشتهاست قنداقی در آغوش زنی خونین
همین فقدر از سر ساقی بگویم که، سلامت نیست
عمود آهنین کج شد، عمود آهنین خونین
نوک انگشت خود را تر مکن مقتل که میخوانی
که کاغذهای سوزان را ورق که میزنی خونین
خودش در ناحیه گفتهست صبح و شام میگرید
خودش در ناحیه گفتهست گریه کردنی خونین
همین بس هر دو دنیای مرا وقتی که میخواند
میان روضه این ابیات را سینهزنی خونین
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
شمشیر چوبی
با دستای زخمی و تاول زده
خودم مشک سوراخ رو برداشتم
رقیه تو گوشاش گوشواره بود
یه شمشیر چوبی اگه داشتم…
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
همْوسعت تاریخ غمش سنگین است
ای جان به غمی که اینقدر شیرین است
از نقد به گریه عده ای نان خوردند
ارباب کرم که می نویسند این است
مقتل خواندم که خط به خط گریه کنم
بر تشنگی امیر شط گریه کنم
آسیب شناسی محرم ؟؟ نه نه
من یادگرفته ام فقط گریه کنم
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
قصهٔ مهمانكشی
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
به استخاره نشستم كه ابتدای غزل را
ز ماندهها بسرایم؟ ز رفتهها بنویسم؟
نه عمر نوح نه برگ درختهای جهان هست
بگو كه داغ دلم را كی و كجا بنویسم؟
مصیبت «عطش» و «میهمانكشی» و «ستم» را
سه مرثیهست كه باید جدا جدا بنویسم
چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم؟
چگونه قصهٔ مهمانكشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟..
خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم:
نمانده چاره به جز اینكه از برادر و خواهر
یكی به بند و یكی روی نیزهها بنویسم
نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سهساله
چرا ز نالهٔ زنجیر و زخم پا بنویسم
به روضهخوان محل گفتهام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی… من از منا بنویسم…
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─