حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
هر جایِ شبی، صبح تو را منتظر است
یک بار دری به روشنایی وا کن
شوقی شیرین و حسرتی دیرین، من
بالی سبک و بار غمی سنگین، من
آرام گرفتهست در آغوش حسین
این روح نیارمیده در تن، این من
چون رود زلال تربیت شد دل من
بیتاب وصال تربیت شد دل من
سرمایۀ او فقط غمت بود حسین
با رزق حلال تربیت شد دل من
سخت است سفر، توشۀ من کافی نیست
آلوده دلم، شستن تن کافی نیست
پیراهن کهنۀ محرمها، کو؟
پوشاندن جُرم را کفن کافی نیست
گر در صف او نماندهای، ای دل من!
خود را به کجا رساندهای؟ ای دل من!
تاریخ حکومت حسین است فقط
تاریخ مگر نخواندهای؟ ای دل من!