شعرخانهعابدی (خانه محمد عابدی) توسط مدیر سایت 13 دی 1401 اشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 232نمایشدردل پیرمردی ساده و شوخ طبع با امام رضا (ع)شاه خراسون ……………………کجاست شاه خراسون!؟ خلوص های قدیم ضریح و آن همه حس، پشت بوس های قدیم؟!سفر به شوق زیارت، به برکت صلوات کجاست حال قشنگ اتوبوس های قدیم؟!نه ماه عسل، که به نام تو بود یا «ضامن» شروعِ زندگیِ نوعروس های قدیمدروغ، خاصیت کاسبانِ امروز است چه شد صداقتِ بازار روس های قدیمشبیه ترکیه، مشهد ولنگ و واز شده دلم هواییِ طوس است، طوس های قدیمنگفته حاجتِ هر زائری روا می شد چه بود در پسِ «شمس الشموس» های قدیم!؟نماز صبح من امروز هم قضا شد آه خروس هم به خدا آن خروس های قدیم─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─برای امام رضا (ع) و زائران روحانی شهید که با زبان روزه در آغوش او جان دادندجنینِ جنون ………………….شوق یعنی یاکریمان دور گنبد در طواف ذوق یعنی شاعری در «روضه» های اعتکافآمدم با هر چه دارم- با ندارم های خویش- عشق یعنی ماجرای آن زن پیر و کلافاز سر من هم زیاد است اینکه می بینی مرا گاه گاهی یک نگاهی می دهد ما را کفافآنچه ما را می رساند تا تو…! شور و معرفت آنچه ما را می کشاند تا تو…! عین و شین و قافتا بشویم دور تا دور ضریحت را به اشک بارها از حج واجب داده ام من انصرافغرقِ امواج توام در بیکرانِ مرقدت از زیارتنامه خواندن، آه… ما را کن معافدر حرم وا می شود نطق تمام زائران پیش تو نرم است مولاجان، زبان اعترافمادرم دیشب به خوابم آمد و آرام گفت: قالیِ اشکی برای مادرش زهرا (س) ببافمن همان آهوترین زندانی ام در بند خویش ضامنم ای کاش باشی، توبه کردم از خلاف!در مسیر کوی تو، یک اربعین باران شدم -داستان عشق سی مرغ و وصال کوه قاف-زائرانت، آسمانِ آبیِ باریدنند خادمانت اسوه ی سبز حجابند و عفافسیزده نور زلال از ربّنایت جاری اند خوش به حال من…! که من هم مستم از این ائتلافصبح صادق می دمد هر روز از لبخند تو سر برون می آورد خورشیدِ چشمت از شکافکیستم من بعد هر بار آمدن در این حرم!؟ آن جنینی که جدایش کرده اند از بند نافعاشقم… یک عاشقِ از خویشتن خالی شده هیچکس اندازه ی عاشق ندارد انعطاف!تا ابد زیر عبای دست تو میخانه شد دعبلانه هر که زد از عشق والای تو لافیا سریع و یا انیس و یا حسیب و یا رفیق شد حسابم با تو بعد از این زیارت، صاف صافکثرتِ وحدت نمایان است از آیینه ها ای کسانی که به سر دارید ننگ اختلاف!شیعه و سنی یکی هستند در این آستان راه حق دور است از هرگونه مکر و انحرافبا زبان صلح باید در دل مردم نشست تیغ غیرت، هر کجا بیرون نیاید از غلاف!می توان چون او رضا (ع) بود و رضا بود از جهان می توان چون او علی (ع) بود و به وقتش در مصاف!─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─سوگواره ……………….او یک غزل نبود! که یک چهارپاره بود او چهارپاره هم نه… یک سوگواره بودروحش نه کهکشان که جهانی دوباره بود جسمش نه آسمان که شبی پر ستاره بوداز گوشه ی لبش، می ریخت آب و نان و عشق تشبیهی از خدایش نه… استعاره بوددر قتلگاه، قرآن می شد ورق ورق در کوفه…شیخ، منتظر استخاره بودگودال دید هر چه که زینب ندید را نفْسِ رسول هم… نفسش در شماره بودخنجر نمی برید نه از مُعجز خدا از کُندیِ به عمد…! گلو نیمه کاره بوددر حین دست و پا زدن از خون وضو گرفت چندی گذشت… نوبت چندین سواره بودتصویر کن خیام حرم را…! سکینه را…! وقتی سپاه منتظر یک اشاره بوددر خیمه ها اگر که سرک می کشیدی آه… دعوا سر کشیدنِ یک گوشواره بوداز چادرِ نسوخته، معجر درست کرد زینب برای اهل حرم، راه چاره بودباقر اگرچه تشنه… عطش را بهانه کرد در علقمه، پیِ بدنی پاره پاره بوداصغر شبیه اکبر با نیزه قد کشید بالاتر از همیشه سر شیرخواره بود─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─تقدیم به ساحت حضرت قاسم (ع)افتاد ……………………تا که نگاه او به دل روشنت افتاد آتش به جان سبزترین خرمنت افتاددیگر به تیر و نیزه نیازی نداشتی دشمن به نعره های حسن گفتنت… افتاد!با اینکه از منیّت تو می گریختند پیش حسین، «او» شده بودی! مَنَت افتاددر کربلا کفن به تن هیچکس نبود جز تو…! که همان هم به دست دشمنت افتادابری سیاه آمد و بارید بر لبت دیدم که عرش، وقت زمین خوردنت… افتاد!آمد که جمع و جور کند پیکر تو را پایت کشیده شد به زمین و تنت افتاد─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─برای عباس (ع)دریا ………….از آب سقاخانه، دل ها گشت دریا از پیش چشمش ناگهان بگذشت دریانام تو آمد بر لبم ای ماه کامل چشمان من مَدّ کرد و ساحل گشت دریاکوبنده تر از موج، زد بر قلب صخره هر بار اما خسته تر برگشت دریاآمد برادر بر سر بالین سقا از اشکِ دامنگیرِ او شد دشت دریااو بی خبر بود از خودش در مجلس شام دیدند جا شد در دل یک تشت، دریابا روضه اش از کربلا تا مشهد آمد دریا به دریا، چشم من… تا هشت دریا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─برای حضرت علی اصغر (ع)بی صدا ……………..حسین بود و شروط و خیانتی ننگین حسین بود و سکوت و جماعتی بی دینگرفت دور و برش را نگاه هرزه ی دشت نشست در دل اهل حرم غمی سنگینبلند کرد علی را، غدیرِ دیگر شد غدیر، کرب و بلا شد به تیر زهرآگینهمای اوج سعادت پرید از دوشش همان که بود به دستش پرنده ی آمینسه شعبه را به دواتِ گلوی اصغر زد نوشت: هیهاتَ مِنَّ ذلّه ای… خونین!اگر چه رفت به میخانه با سری بالا سبو شکست و رسید آه… با سری پایینچگونه برگردد حال، سمت گهواره!؟ ربابِ بی جان را با چه رو دهد تسکینپدر نشست سر قبر کوچک پسرش پدر برای پسر خواند بی صدا تلقین برچسب ها: ادبخانه استاد محمد علی مجاهدی پروانه ها دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی کشور محمد عابدیاشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 232نمایشراهبری نوشتهپست قبلی :پست قبلیپست بعدی :پست بعدی 0 دیدگاهبستن دیدگاه ها ارسال دیدگاه لغو پاسخنامایمیل ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.دیدگاه من موافقم که داده های ارسالی من جمع آوری و ذخیره شوند. برای اطلاعات بیشتر در مورد استفاده از داده های کاربر ، به حریم خصوصی ما مراجعه کنید