Instagram

عمری به جز مرور عطش سر نکرده‌ایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکرده‌ایم

دریا! از آن غروب که سر داده‌ای به خاک
خاکی نمانده است که بر سر نکرده‌ایم

ای گل چه زود رفتی از این باغ، ما هنوز
خود را به زیر پای تو پرپر نکرده‌ایم…

غیر از حدیث پیرهنت هر که هر چه گفت
باور کن ای عزیز که باور نکرده‌ایم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

دختر خورشید و ماه زهرۀ زهرا
آن‌که کرامات او گذشته ز احصا

هم شرفش بگذرد ز عرش الهی
هم نسبش می‌رسد به سید بطحا

زهره مخوانش که هست زهره کنیزش
دخت مخوانش که گشته اُمّ اَبیها

محرم رازش نبیِ راضیِ مَرضی
سنگ صبورش علیِ عالیِ اعلی

حاصل پیوند باغ و نم‌نم باران
سیب گلاب دل خدیجه و طاها

تاج سر هر دو عالمی تو و کافی‌ست
چون تو یکی اسوه بانوان جهان را..

سورۀ کوثر به نام توست مزین
آیۀ تطهیر شد ز نام تو معنا

ره نَبَرَد در بهشت روز قیامت
هرکه تو بر نامه‌اش نکرده‌ای امضا

بهر نگهبانی از تو عرش فراهم
بهر پذیرایی از تو خُلد مهیا

حُبّ تو جنت شده‌ست و بغض تو دوزخ
ای به قیامت معاندان تو رسوا..

دین تو کفر فریب و کذب درآورد
صدق تو با این و آن چه کرد خدایا

صدق به صدیقه می‌رسد که رسیده‌ست
جمله به فرزند ارث مانده ز بابا

ارث سلیمان مگر نبُرد ز داود
یا زکریا نداد ارث به یحیی

ارث پدر برده‌ای به امر خداوند
مِلک فدک را نه بلکه مُلک فلک را

سوی تو آید رسول روز تَحَدّی
سمت تو گردیده قبله، لیلة الاسری

از پی دستاس توست چرخش گردون
زینت نعلین توست گنبد مینا

غایت خلقت تویی و جمله بهانه‌ست
قصۀ سیب و بهشت و آدم و حوّا

خود چه خبر گشته در مدینه که با شوق
جِنّ و ملک می‌رسند بهر تماشا

چشمۀ کوثر به دست ساقی کوثر
شمس و قمر را نگر قرین شده یک‌جا

آن‌که نبی جوشن کبیر تنش کرد
با زره آمد ز راه بادیه تنها

وآن که به سائل سپرد رخت عروسی
چشم بپوشد ز رَخت اطلس و دیبا..

خانۀ ایشان بهشت و کوچک و دنجی‌ست
گرچه نگنجد به کوزه جمع دو دریا

بانوی پر مهر آب و آینه و نور!
خیر کثیر نهانِ دنیی و عقبا!

کیست به غیر از تو با علی مترادف؟
غیر علی کیست با تو همسر و همتا؟

حیدر صفدر امیر قلعۀ خیبر
آن‌که محابا نکرده از صف اعدا..

تیغ و حریر است یا نه آتش و آب است
هم به تولاش بین و هم به تبرا

حق و علی با هم‌اند و لا یَتَغَیَّر
حق و علی مدغم‌اند و لا یَتَجَزّی

پای به ره نِه غضنفرا که شغالان
خود بگریزند پابرهنه ز هیجا

عبدود آن‌قدر ذوق کرد که نشناخت
بعد ملاقات ذوالفقار سر از پا

بی‌ثمر از تیغ او گریخته مرحب
بیهُده در چنگ شیر کرده تقلا

کو اسدالله و غالب است به شمشیر
کو ولی‌الله و نائب است به تقوا

طعنۀ او با بشر زنند عجب نیست
نسبت او با خدا کنند شگفتا!

اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا..

سید و مولا و میر هر دو جهان است
هرکه علی را گرفت سید و مولا

تا پدر خاک، سهم مادر آب است
گشته سرشته به نور، آب و گل ما

یکسره مکتوم ماند راضیه را راز
ماند پس پرده سِرّ کشف معما

تربت پاکش نهان ز دیدۀ مردم
چون شب قدری نهفته در سه شب احیا

فاطمه خود فاطمه‌ست من چه بگویم؟
اسم تو تنها به اسم توست مُسَمّی

در همه گیتی نگشته مثل تو تکرار
در همه عالم نشد شبیه تو پیدا

در حد ما نیست مدح نام تو گفتن
مدح تو گوید مگر خدای تعالی

«ما نتوانیم وصف نام تو گفتن
با همه کرّوبیان عالم بالا»

از پس مدح تو برنیامده جبریل
ماها بر ما ببخش لکنت ما را

ماها بر من مگیر اگر که نبوده‌ست
چامۀ من همچو خطبه‌های تو گیرا

عدَّة عذرم همین چکامۀ سست است
این دو سه ناپخته‌بیتِ شبهِ مُقَفّا

با نظر مهر آن عزیزترین بود
شعر من ار رفت تا ستارۀ شِعرا

دنیا حفظش نکرد اگرچه به ظاهر
هجده بیت است آن قصیدۀ غَرّا

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم

ای خدای مهربان لیلةالقدر بشر
ای همه سوگندهای لحظۀ قرآن‌به‌سر

باز هم در گوش ما از رحمت خود خوانده‌ای
بر تن ما جوشن از نور خودت پوشانده‌ای

ای امید ما گنهکاران که رسوای توایم
باز هم شرمندۀ بخشندگی‌های توایم..

ای دلیل اول دل‌ها برای سوختن
زندگانی چیست؟ جز مهر تو را اندوختن..

ماه ایمان رفت، کی هنگام ایمان می‌رسد؟
ختم قرآن دل ما کی به پایان می‌رسد؟

حیف، ماه روزه رفت و… شکر عید توبه شد
این اگر از خانۀ دل می‌رود، آن می‌رسد

بازهم سوی تو می‌آییم ای عید کریم!
چون گدایی که به استقبال سلطان می‌رسد..

عید فطر آمد، خدایا خوب می‌دانم که باز
دست خشک این بیابان‌ها به باران می‌رسد

می‌دهی بی هیچ منّت عیدی ما را هنوز
نغمۀ «اَوفِ لَنَا الکَیل» است بر لب‌ها هنوز..
::
گاه بی‌تابیم و گاه آرام، دریاییم ما
چون علی اهل تولا و تبراییم ما

سر به راه دوست داریم و سر ما نذر اوست
نیل اگر طغیان کند، اعجاز موساییم ما

مشرق عشقیم و از طور تجلی می‌رسیم
شب نبندد راه ما را، صبح فرداییم ما

ای خدای از رگ گردن به ما نزدیک‌تر
با رگ گردن شهادت را پذیراییم ما

در میان خیل بیرق‌های باطل، همچنان
وارثان بیرق اِنّا فَتَحناییم ما

گر همه صفینیان هستند و اصحاب جمل
فخر ما این بس که سربازان مولاییم ما

عاشقان غیرت پیدای شیر خیبریم
زائران تربت پنهان زهراییم ما

دست‌بسته مثل غواصان، همه آماده‌ایم
تا گره از کار این پیکار بگشاییم ما

با تو ما تنها نمی‌مانیم، تنها نیستیم
بی تو دنیایی اگر با ماست، تنهاییم ما..

باز می‌آید شمیمی کربلایی از یمن
عطر ایمان اویس و عهد مردان قَرَن

در تماشا مانده‌ایم و می‌دمد خون از زمین
رَبَّنا اِغفِر لَنا وَانصُر جُیوشَ المُسلمین..

مکر حق با ماست تا از مکر شیطان بگذریم
تا به بسم‌اللهی از نیل خروشان بگذریم

سِحرِ باطل، عزم موسی را نمی‌ریزد به هم
چند موج هرزه، دریا را نمی‌ریزد به هم

بسته ره، بر دشمن ما آیۀ نفی سبیل
عبرت سجّیل دارد قصۀ اصحاب فیل..

بازهم ماییم و شوق ره سپردن با ولی
راه روح الله زیر سایۀ سَید علی

بر خلاف میل شب ما آفتابی مانده‌ایم
انقلابی بوده‌ایم و انقلابی مانده‌ایم..

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

در خُلق زبانزد شده بر خَلق سرآمد
مختار مشید شده آن عبد مؤید
ای مهر تو و قهر تو در دست گرفته
هم آینه رومی و هم تیغ مهنّد
نه شرع شده غامض و نه ره شده مسدود
تا حکم تو شد نافذ و رای تو مسدّد
ای در تو شده خواب و یقین اندک و بسیار
وی بر تو شده شرّ و شرف کوته و ممتد
ای آن‌که مقام تو از این قوس فراتر
وی آن‌که مقام تو به فردوس مخلّد
بر شهپر جبریل بنه زین که زند لاف
از این‌که کنار تو رسیده است به مقصد
برگرد! رسول مدنی! پرده برافکن
تا مکه ببیند رخ زیبات مجدد
این سنگ، مگر روی تو و موی تو دیده است
کاین‌گونه گهی ابیض گشته است و گه اسود
روی تو شده شاخص نیک و بد و زین‌روی
با تو همه خوبیم و بدون تو همه بد
تو شاهد و شاهی و کسی چون تو ز رحمت
بر مؤمن و مرتد ندهد باده اشهد
ای در پس هر بار نماز آمده نامت
وی بیعت با تو شده تأکید موکد
نه منبرت از عاج و نه بر روی سرت تاج
نه خشت سرای تو ز یاقوت و زبرجد
نه سیم نه زر داری و نه کاخ مجلل
بر فقر نظر داری و بر فقر مقیّد
انسان به یکی روح و یکی عقل شد انسان
وین هر دو تو را داده خدا محض و مجرد
زان روز که بی‌شبهه و بی‌پرده به انجیل
حق داده بشارت که ز ره می‌رسد احمد
آری هم از آن دم ننشسته است مسیحا
تا موکب شهوار تو از راه بیاید
پی برده ز راز تو در این قافله گویا
این گوشه کشیشی که ز نام تو بپرسد
با نقش و نگارش بزند نقش نگارم
کان گنج، نهان گشته در این قافله شاید

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

دارم به دل انبوه ماتم‌های عالم را
یک آسمان سنگینی غم‌های عالم را

گویی فرو باریده‌اند این ابرها در من
بغض تب‌آلود محرم‌های عالم را

انگار وا كردند تا محراب پیشانیم
پای تمام ابن ملجم‌های عالم را

گویی گلی از شام آخر باز می‌گردد
كاین گونه پرپر كرده مریم‌های عالم را

گویی مسیح از نان و خرما می‌كشد بر دوش
بار گناه جمله آدم‌های عالم را

كاری‌ست زخمش كاری از من بر نمی‌آید
بر سر زنید ای وای مرهم‌های عالم را

 

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)