Instagram

همای رحمت

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانهٔ علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

به‌جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به‌جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که می‌تواند که به‌سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هردم، ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

هوای نینوا

شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين‏

از حريم كعبۀ جدّش به اشكى شُست دست
مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسين‏

مى‌‏برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اين‏‌ها حرمت كوى منا دارد حسين…

او وفاى عهد را با سر كند سودا ولى
خون به دل از كوفيان بی‌وفا دارد حسين‏…

آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌‏كند
عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين‏…

دست آخر كز همه بيگانه شد، ديدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسين‏

شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين‏

اشک خونين، گو بيا بنشين به چشم «شهريار»
كاندرين گوشه عزايى بى‏‌ريا دارد حسين

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب

شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سِرُّ الله است

شب شنیده‌ست مناجات علی
جوشش چشمۀ عشق ازلی

اشک‌باری که چو شمع بیزار
می‌فشاند زر و می‌گرید زار

دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید

کلماتی چو دُر آویزۀ گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سینۀ آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت

روزه‌داری که به مهر اسحار
بشکند نان جوین در افطار

ناشناسی که به تاریکی شب
می‌برد شام یتیمان عرب

پادشاهی که به شب برقع‌پوش
می‌کشد بار گدایان بر دوش

تا نشد پردگی آن سِرّ جلی
نشد افشا که علی بود علی

شاهبازی که به بال و پرِ واز
می‌کند در ابدیت پرواز

شهسواری که به برق شمشیر
در دل شب بشکافد دل شیر

عشقبازی که هم‌آغوش خطر
خفت در خوابگه پیغمبر

آن دم صبح قیامت تأثیر
حلقۀ در شد از او دامنگیر

دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر

شال شه وا شد و دامن به گرو
زینبش دست به دامن که مرو

شال می‌بست و ندایی مبهم
که کمربند شهادت محکم

پیشوایی که ز شوق دیدار
می‌کند قاتل خود را بیدار

ماه محراب عبودیت حق
سر به محراب عبادت منشق

می‌زند پس لب او کاسۀ شیر
می‌کند چشم اشارت به اسیر

چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست

در جهانی همه شور و همه شر
ها عَلیٌ بَشرٌ کَیفَ بَشَر

شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

رضای تو

دلم جواب بَلی می‌دهد صلای تو را
صلا بزن که به جان می‌خرم بلای تو را…

به‌جاست کز غم دل رنجه باشم و دل‌تنگ
مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را

تو از دریچۀ دل می‌روی و می‌آیی
ولی نمی‌شنود کس صدای پای تو را

غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن
که خضر راه شوم چشمۀ بقای تو را

خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح
که داده با دل من وعدۀ لقای تو را…

شبانی‌ام هوس است و طواف کعبۀ طور
مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را

به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیار کنم زآن میان رضای تو را…

دلِ شکستۀ من گفت «شهریارا» بس
که من به خانۀ خود یافتم خدای تو را

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

جلوه او

از همه سوی جهان جلوۀ او می‌بینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو می‌بینم

چشم از او، جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهرۀ اوست که با دیدۀ او می‌بینم

تا که در دیدۀ من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه، آن آینه‌رو می‌بینم

او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم
وآن هیاهو، که سحر بر سر کو می‌بینم

چون به نوروز کُند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین، همه رنگ و همه بو می‌بینم

تا یکی قطره چشیدم منَش از چشمۀ قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم…

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خَم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم…

ذره، خشتی که فراداشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم…

آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
«شهریار» این‌همه زآن رازِ مگو می‌بینم

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)