اگر چه داشت به جسمش امید پیراهن ولی شد آخر سر نا امید پیراهن میان کشمکش پر جنایت گودال چقدر منت او را کشید پیراهن خیال کرد زره می شود در آن غوغا چه زخم ها که به جانش خرید پیراهن و تیغ و خنجر و نیزه بگو چه طعمی داشت؟ که یک به یک همه را می چشید پیراهن رواست گر که بگویم میان غارتیان ز پاره پاره شدن شد شهید پیراهن تمام غصه عالم نشست بر جگرش دمی که از تن او دل برید پيراهن ز گوشواره و انگشتر و ز گهواره چه روضه های غریبی شنید پیراهن رسید تا که به گودال عمه سادات ندید جوشن و حتی ندید پیراهن نداشت ارثیه مادر برای عاشورا به دست او فقط آخر رسید پیراهن به عاشقانه ترین شکل ممکن ای مردم حماسه مرثیه ای آفرید پیراهن
غزلی تقدیم به امام حسن مجتبی
نمی گیرد ز دشمن هم نگاه مهربانش را کریم است و نمی بندد به روی خلق خوانش را
امیری که تمام عمر حتی با جزامی ها سر یک سفره بود و بذل میکرد آب و نانش را
دلیری که جمل یک گوشه از جنگاوری اوست چگونه شرح باید داد زور بازوانش را
پسر می زد به لشکر تا که ختم قائله سازد پدر خیره به میدان تا بیند پهلوانش را
چه حاجت بر ضریح و گنبد و گلدسته وقتی که بنا کرده میان سینه ما آستانش را
اگر اسلام داریم از حسین بن علی اما به روی کشتی ارباب دیدم بادبانش را
برای روزهایی که به همراه برادر نیست بجای خود فرستاده ست طفل و نوجوانش را
اگر چه تلخ شد کام پدر از جام بدعهدان پسر شیرین نماید با عسل جام دهانش را
چرا از زمزم سرخ و زلال کعبه ی چشمش نفهمیدند این نامردمان درد نهانش را
شب و کابوس های در، شب و بی خوابی مادر شب و بی تابی خواهر، به لب آورده جانش را
بخواب آرامش جانم، حسن جانم حسن جانم صدای مادرش می سوخت مغز استخوانش را
دگر یک خواب راحت بر دوچشمانش نمی آمد از آن روزی که می بردند در کوچه امانش را
هنوز امیدوارم من به دستان کریم او و میدانم که آقا می نوازد دوستانش را
تقدیم به حضرت زینب
از بهشت آمده تا زینت بابا باشد نوگل باغچه ی خانه ی زهرا باشد
آمده تا همه عشق هویدا بشود تا غزل خیز ترین واژه دنیا باشد
آمده منجی آیین محمد بشود تا برای همه خلق مسیحا باشد
شک ندارم که علی مثل پیمبر میگفت جلوه ی دیگری از ام ابیها باشد
زینت دوش نبی گرچه حسین است، ولی زینتِ بیتِ علی زینب کبری باشد
شان او شان خدیجه است پیمبر فرمود چون خدا خواست که او سرور زنها باشد
برگ برگ تن تاریخ گواهی بدهد مثل باباش علی غالب الاعدا باشد
از پناهندگی اهل حرم فهمیدم بین امواج بلا ساحل دریا باشد باز گفتم غزلی تازه برایت بی بی شعر خوب است که در وصف شماها باشد
غزلی است که برای مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها سرودم
زهرا شدی تا روشنی بخش جهان باشی می خواستی قدر خدایت مهربان باشی
هجده طلوعِ بی غروبت آسمان سوز است تو زود رفتی تا که در دلها جوان باشی
کوثر شدی تا دست ساقی پر شود دائم تا که برای مرتضی آرام جان باشی
نه سال دامان پدر ، نه سال با حیدر تا جان این باشی و تا جانان آن باشی
سایه به روی ماهِ چون گلبرگت افتادست چون لاله از غم سوختی تا ارغوان باشی
روزی که بابا گفت تو جان منی زهرا هرگز نمی دیدی که روزی نیمه جان باشی
گرچه پسر دادی ولی بازو سپر کردی تا بازوان دین احمد را توان باشی
وقتی خدا مدحت کند، نه منصفانه نیست اینکه دچار طعنه و زخم زبان باشی
آرام و آهسته سراپا سوختی چون شمع تا که بهار عمر حیدر را خزان باشی
بانوی آب و آینه، بانوی خوبیها دنیا تو را می خواست تا قامت کمان باشی
وقتی نهال دین احمد در خطر باشد چون ریشه ای در خاک باید که نهان باشی
زهرای من، ای کاش می مُردم شب غسلت اما نمی دیدم شکسته استخوان باشی
تقدیم به حضرت رقیه
ندارد هیچکس مانند بابایی که من دارم ندارد هیچکس بابای زیبایی که من دارم
شبی در خواب دیدم روی بازوی تو خوابیدم چه شیرین و چه جانکاه است رویایی که من دارم
صدایم را بریدند آن شبی که گم شدم در راه دگر مانند سابق نیست آوایی که من دارم
به سختی قد کشیدم تا در آغوشت کشم اما نوک نیزه کجا و قد و بالایی که من دارم
خبر داری که تب کردم؟ خبر داری کجا رفتم؟ ندیده تیره تر دنیا ز دنیایی که من دارم
مرا که کنج آغوشت بهشتم بود، می بینی که حالا کنج ویرانه است ماوایی که من دارم
مرا با خود ببر بابا، ندارم تاب ماندن را توان راه رفتن نیست با پایی که من دارم
الا یا اهل العالم من غلام شاه عطشانم ندارد هیچکس مانند آقایی که من دارم
اربعین
به یک نظر همه شهر را مسلمان کن مرا به محفل رویت دوباره مهمان کن بگیر بال مرا باز درهوای خودت مرا برای خودت تا ابد پریشان کن اگرچه مثل کویرم، اگرچه بی آبم مرا به حرمت اشکم شبیه باران کن برای روضه تو کم گذاشتم آقا بیا و روزی اشک مرا دو چندان کن غریب و خسته راهم، مرا پناه بده (مرا به جرعه ای از یک نگاه مهمان کن) اگر نشد برسم روز اربعین حرمت به یک اشاره مرا زائر خراسان کن