شعرخانهسعیدی (خانه بانو رقیه سعیدی) توسط مدیر سایت 14 دی 1401 اشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 446نمایشالسلام علیک یا صاحب الزمان (عج)در شهــر عشــق ، شاه ترین شهـریار ، تو بر خلقــت زمیــن و زمــان ، اعتبــار ، توروشـن به نام توست دلِ کوچه های شهر با چتــر نور ، بر ســرِ ما ، سـایه سـار ، توآیینــــهٔ تمــــام نمــــایِ تمــــامِ عشــــــق تصــویرِ قـابِ آینـــه را خـوش نــگار ، توبر قـامت بلنـــد غـزل ، خوش نشسـته ای بر شاخه های خشکِ غزل ، برگ و بار ، توهر چشمه قطره ایست فقط ، از یَمِ شما ای مایــهٔ زلالـــیِ هر چشمـــه ســـار ، توباران تـریـن ! اسیــر غم خشکســالی ام بر این کویــر ، نـم نـمِ بـاران ! ببــار ، توبر صورتِ سیــاهِ زمیــن خـو گرفته ایم ای مَــه ! بتـاب بر دلِ این شــامِ تار ، توافســرده در کنارِ زمستـان نشســته ایم بر انجمــاد قلب زمیـــن ، نـو بهــار ، توغـــم ، خانه کرده است به قلب زمینیان ما غصّــه پروریم ، ولــی غمگســـار ، تودر بیقــراری و غـمِ هجـرانت ای عــزیـز! از دست رفتــه ایم ولــی ، برقـرار ، توفیــروزه ایست رنگ دلم رو به جمکران هستی به پنج گنبــد خود ، آشـکار ، تواز سیــزده ستــاره سرشتـه ست نورتان مــاه شـبِ چهـــــاردهِ ایـن تبــــار ، تواز بغــض کوچه و در و دیوار و فاطمـه تا کربـــلا و شــــام بـلا ، داغـــدار ، تودسـتت گرفته قبضــهٔ شمشیـر حیدری شایستـهٔ صیـانت از این ذوالفقـار ، توپایان هفتــه ، غــرق تماشـای حسرتیم در ندبه های جمعــه ، غـمِ انتــظار ، توچون “کیمیا”، به پای شمـا خاکسار ، من بر بیت بیتِ هــر غــزلـم ، اعتبــار ، تو─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─گفتگوی حضرت سکینه علیهاسلام با ذوالجناحبر زمیــن کمتـر بزن پا از دلـم بُـردی قــرار اسب زیبــای پدر! حرفــی بـزن کمتـر ببـارسر به روی شانه ام بگذار و در گوشم بگو با پدر رفتی چرا برگشته ای بی شهسوار؟آمـدی جانم به قربانت بگو بابا کجــاست؟ شهـرعشـق ما نگو دیگر شـده بی شهـریاردر خضاب خون نشسته یال زیبـایت چرا؟ داغ سنگینی ست قطعاً علتِ این حالِ زارمی خراشـد شیهــه ات روح تمام دشت را چشـم تو آلاله می پاشد به خـاک این دیارآتشــی انگــار در زیر سُـمَــت پنهــان شده پا بکوب آتـش بزن بر قلب سنـگ روزگـاردر نگاهت راه گم کرده ست حیرت حیرتا! در صـدایت آه می سـوزد نهـان در آشکــارسایــهٔ مـــژگانِ رازآلــود را بـرهــم بـزن تا بریزد چکه چـکه غـربت از چشمان تارآمـدی تا طرح قابِ «عصرعاشورا» شـوی تا که این غربت بماند تا همیشــه ماندگارآمــدی درس وفـا معنــا شـود بر کوفیــان رو شــود دســت جفــای مردمـان نا بکـارتا کجاهــا با پدر بودی؟ بگو ای ذوالجناح دیدی آیا پیــکرش را زیرِ سـُمّ دَه سوار؟گرچه حق رادریَمِ خون سر بریده دیده ای دیده خواهد شدحقیقت بر سرِ نِیْ آشکارنور مصبـاح الهُـدا هرگز نگردد بی فـروغ عالَـمـــی از او گرفتــه آبِـرو و اعتبــــار─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─«السلام علیک یا اباالفضل العباس» ایثــار ، شـد مدیونِ دستـانِ اباالفضــل جـام وفــا پر شد زپیمــانِ ابا الفضل حـق داشت دریا ، موج بر ساحل بکوبد چون دید اقیــانوسِ ایمـانِ اباالفضـل─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─اسارت حضرت زینب(س)این سرِ بر نیزه ، جانِ زینب است ، آهسته ترآخر او ،روح و روانِ زینب است ، آهسته ترقـد کشیـــده دلبــر زینب به روی نیزه هااین همان سروِ چــمان زینب است ، آهسته ترســـاربان ! آهسته تر ، تا سـر نیفتد بر زمینجای او در آســـمانِ زیـنب است ، آهسته ترسمتِ من،سر را نچرخان،چون که از بالایِ نیشـــاهدِ قـدّ کـمانِ زینـب است ، آهــسته تربس که این سرنیزه بر رگها اصابت کرده استشرمســار از دیدگانِ زینــب است ،آهســته ترســایه دارد بر سَــــرِ این قافلـه ،رأس حسینســر پــناه کاروانِ زینـــب اسـت ،آهســته تررَدّ زنجــیر ، آبـله ، خـار مغیـــلان ، زخـمِ نِیروی پای کــودکانِ زینـب اسـت ، آهـسـته ترناخــدایِ صــــبرم ، امّـا دیدن این کـودکانخارج از صبـر و توانِ زینب است،آهسـته ترکاش راهِ مـا جـــدا می گشــت از شــامِ بلاآتشی دیگـر به جـانِ زینب اســت،آهـسته ترآیه ی «أَمَّــن یُجیـب» و ذکـرِ «لا حَولَ وَ لا»دائـماً وِردِ زبـانِ زینــب اســت ، آهـسـته تر─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─امام رضا (ع)با ســلامٌ عَلـــیٰ اَمـــینَ اللّـــه زائـــر بــارگــاهِ ســلــطـانــم دست بر سینه ، روبـروی حـرم ســر فـــرودِ شــَهِ خـراســانـم روی لبـــهای زائـــران حــــرم یا رضــا یا رضــا شـده جــاری ســفره های دل هـمـه باز است از دل زائــران ، خــــبر داری مــن نــدارم ســــراغ در عـالـم پادشـاهی رئـــوف مــثـل شـما با فـقــیر و غــنی شود همــراه دســتگیری کند زِ شــاه و گــدا صــحن ایــوان طلات ، نورانی گـنبدت مرکـز خـراسـان است روی گلــدسـته های روشــن تو روز و شـب آفــتاب تابان است ســفره ات ، ســـفره ٔ کریمــانه دسـت تو چشـمهٔ عـطا و کَــرَم خــوش به احـوال زائـرانی که رزق آنــها شـود غـــذای حــرم هرچـهارشـنبه دل به یاد شــما مقصدش مشهد خراسان است از طــلوع ســـحر به روی لــبم “السّــلام علیـک سلـطان” است─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─السّلامُ علیک اَیُّهاالعَبد الصّالح یا اباالفضل العباسآب در حسرتِ یک بوسه به لبهای تو سوخت شعله زد یادِ حسین و دلِ شیدای تو سوخت تا که نوشیــد فرات از کفِ دستــان تو آب دلش از سوز عطش پر شد و در پای تو سوخت آتـش افتــاد از آن آب ، به دریـای فــرات متلاطــم شد و از غیـرت زیبای تو سوخت تا که شـد دست ، قلم ، لـرزه به دستم افتاد قلـم از پای نشست و غــزلم پای تو سوخت ای مُقَـطَّـــع شده اعضـای تنت از تبِ عشق تنِ یک دشت عظیم ازتب اعضای تو سوخت مـادری با قَـــدِ خَـــم ، آمــد و بالای ســرت عـوضِ اُمّ بَنیـــن ، بر قد و بالای تو سوخت دید ، شَــقُّ القمــرِ علقـمـــه را مـادرِ عشــق عــرقِ شرم تو را دید به سیمای تو سوخت تیـر در چشم تـَرَت روضه مگر می خواند؟ که ز خونِ جگرت ، دیدهٔ بینای تو سوخت با حسیـنِ تو “اَخـا أَدرک أَخـا”یِ تو چه کرد که چنیـن جـان برادر ز تمنــّای تو سوخت شـاه در سـوگ سرت خَـم شد و با آه بر آن إِرباً إِربا شــدنِ قـامت رعنــای تو سوخت سـرت ای قرص قمـر ! تا به سرِ نیـزه زدند ماه از خجــلتِ آن روی دلارای تو سوخت ردّ دستـــان تو بر دست عَلَــم مانده هنوز غیــرت عالم هستـی ز تماشای توسوخت “کیمیـا” از کَرَمت ، اذن حــرم می خـواهد که میان غزلش در تب سودای تو سوخت برچسب ها: ادبخانه استاد محمد علی مجاهدی پروانه ها دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی کشور رقیه سعیدی شاعر آیینیاشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 446نمایشراهبری نوشتهپست قبلی :پست قبلیپست بعدی :پست بعدی 0 دیدگاهبستن دیدگاه ها ارسال دیدگاه لغو پاسخنامایمیل ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.دیدگاه من موافقم که داده های ارسالی من جمع آوری و ذخیره شوند. برای اطلاعات بیشتر در مورد استفاده از داده های کاربر ، به حریم خصوصی ما مراجعه کنید