Instagram

نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
نخواست اجر رسالت ولی دو گوهر پاک
میان ما دو امانت به یادگار گذاشت

دو گوهری که عزیزند چون نبوت او
یکی کتاب خدا و یکی‌ست عترت او

از این دو، مقصد و مقصود او هدایت بود
همه هدایت او نیز در ولایت بود
مودتی که ز ما خواست بر ذوی القربی
از او به ما کرم و عزت و عنایت بود

خطاب کرد که این هر دو اعتبارِ هم‌اند
هماره تا ابد الدهر در کنار هم‌اند

به حق که این دو همانند نور و خورشیدند
که از نخست به قلب بشر درخشیدند
چهارده سده بگذشته هم‌چنان شب و روز
ز هم جدا نشدند و فروغ بخشیدند

چنان که نور و چراغ‌اند لازم و ملزوم
یکی‌ست مکتب قرآن و چارده معصوم..

سوای قرآن، مؤمن فنا بُوَد دینش
بدون عترت هرکس خطاست آیینش
کسی که گفت کتاب خداست ما را بس
کند هماره خدا و کتاب نفرینش

به آیه آیۀ قرآن قسم، بُوَد معلوم
که دین شیعه کتاب است و چارده معصوم

چهارده مه تابنده، چارده اختر
چهارده صدف نور، چارده گوهر
چهارده یم توفنده، چارده کشتی
چهارده ره روشن، چارده رهبر

چهارده ولی و چارده مسیحا دم
که هم مؤیِد هم بوده، هم مؤیَد هم

هزار حیف که امت ره وفا بستند
پس از رسول خدا عهد خویش بشکستند
هنوز جسم حبیب خدا نرفته به خاک
به دشمنان خدا دسته دسته پیوستند

به بیت فاطمۀ او هجوم آوردند
به جای گل همه هیزم برای او بردند

مدینه دستخوش فتنه‌ای عجیب شده‌ست
بهشت وحی محیط غم حبیب شده‌ست
کجا روم؟ به که گویم؟ چگونه شرح دهم؟
علی که بود وصی نبی غریب شده‌ست

سقیفه گشته به پا و غدیر رفته زِ یاد
چه خوب اجر نبی داده شد، زهی بیداد!..

چه روی داد که بستید دست مولا را؟
رها ز بند نمودید دیو دنیا را؟
چرا رسول خدا را ز کینه آزردید؟
چرا به بیت ولایت زدید زهرا را؟

طریق دوستی و شیوۀ وفا این بود؟
جواب آن همه احسان مصطفی این بود؟

عدو به آتش اگر جنت الولا را سوخت
شراره‌اش حرم‌اللهِ کربلا را سوخت
نسوخت چادر دخت حسین را تنها
پَرِ ملائکه و قلب انبیا را سوخت

بُوَد به قلب زمان‌ها فرود آن آتش
بلند تا صفِ حشر است دود آن آتش

قسم به فاطمه و باب و شوی و دو پسرش
که هرچه آمده اسلام تا کنون به سرش
خلافِ خلق، همان اختلافِ اول بود
که شد جدا ره امت ز خط راهبرش

هماره «میثم» طیِ رهِ کُمیت کند
به نظمِ تازه، حمایت ز اهل‌بیت کند

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

صحنه‌ای بس جان‌فزا و دل‌نشین دارد بقیع
رنگ‌وبو از لاله‌های باغ دین دارد بقیع

گشته دامانش زیارتگاه قرص آفتاب
سایه از بال و پر روح‌الامین دارد بقیع

زآسمان وحی دارد در بغل خورشیدها
گر چه جا در دامن خاک زمین دارد بقیع

تا چراغش قبر بی‌شمع و چراغ مجتباست
روشنی در دیدۀ اهل یقین دارد بقیع

خرمنی از مشک جنّت بر سر هر تل خاک
از غبار قبر زین‌العابدین دارد بقیع

تا توسل بر مزار حضرت باقر برند
یک جهان دل در یسار و در یمین دارد بقیع

صادق آل محمّد خفته در آن خاک پاک
راستی فیض از امام راستین دارد بقیع

لالۀ عباسی از دامان پاکش سر زند
خُرّمی از تربت امّ‌البنین دارد بقیع

قبر ابراهیم را بگرفته در آغوش جان
فیض‌ها از پیکر آن نازنین دارد بقیع

خاک آن صحرا صدف، دُرّ فاطمه بنت اسد
گوهری چون مادر حبل‌المتین دارد بقیع

پیکری گم گشته در اشک امیرالمؤمنین
لاله‌ای از رحمة‌للعالمین دارد بقیع

بر مشام «میثم» آید بوی قبر فاطمه
تربتی خوشبوتر از خلدبرین دارد بقیع

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

جاری‌ست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟

ترسم نگذارند به فردای قیامت
یک برگ گل از باغ وصال تو ببویم

کوری به از آن کز کرمت چشم بپوشم
لالی به از آنم که ثنای تو نگویم

تو زود رضا می‌شوی از بنده ولی من
دیر آمده‌ام تا که رضای تو بجویم

من رو به در غیر تو بردم، تو ز رحمت
آغوش گشودی که بیا باز به سویم

خواهم که حضور تو کنم سفرۀ دل، باز
ترسم که گناهان بفشارند گلویم

صد سالم اگر در شرر نار بسوزی
از دوستی‌ات کم نشود یک سرِ مویم

بر خاک درت ریخته‌ام اشک خجالت
این اشک نکوتر بود از آب وضویم

پروندۀ تاریک مرا اشک نشوید
بگذار که در چشمۀ عفو تو بشویم

صد بار خطا دیده‌ای از «میثم» و یک بار
نگذاشتی از لطف بیارند به رویم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

..سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین

رخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآن
پُر از «قدر» و «وَاللَّیل» و «وَالشَّمس» و «وَالتّین»

درود الهی بر آن خُلق نیکو
سلام محمّد بر آن خوی شیرین

نماز از خضوعش به پرواز آید
دعا از نفس‌های او بسته آذین

به سجاده‌اش آسمان آورد سر
به ذکر دعایش خدا گوید آمین

سلام خدا بر خضوع و خشوعش
قیام و قعود و رکوع و سجودش
::
درود خداوند حَیّ جلیلش
به قدر و کمال و جمال جمیلش

عجب نیست در مسلخ عشق و ایثار
اگر بوسه بر دست آرد خلیلش

عجب نیست کز عرشۀ عرش اعلا
طواف آرد از چارسو جبرئیلش

سلاطین غلامش، خواتین کنیزش
طوایف مریدش، قبایل دخیلش

حَجَر شاهد عزت و اقتدارش
هشام بن عبدالملک‌ها ذلیلش

بسا تخت شاهی فرو رفت در گل
کجا حاکم گِل شود حاکم دل؟
::
«هشام» استلام حجر تا نماید
در آن ازدحامِ خلایق نشاید

نه قدری که از وی شود قدردانی
نه کس بود تا کس بر او ره ‌گشاید

به ناگاه دیدند آمد جوانی
که پیوسته او را حَجَر می‌ستاید

گشودند حُجّاج از چار سو، ره
که آن شاهدِ حُسن یکتا بیاید

یکی خواست تا سر به پایش گذارد
یکی رفت تا جان نثارش نماید

یکی گفت نامش چه باشد هشاما!
– حسد را نگر- گفت: نشناسم او را
::
به ناگه «فرزدق» خروشید در دم
که: این است نجل رسول مُکَرّم!

تو چون می‌کنی در مقامش تجاهل؟
من او را بِه از خویشتن می‌شناسم

نماز است بی او گناه کبیره
ثواب است بی او خطای مسلّم

تعالیم اسلام از اوست جاری
قوانین توحید از اوست محکم

چراغی‌ست بر قلۀ آفرینش
امام است بر جملۀ خلق عالم

سلام و رکوع و سجود است از او
قنوت و قیام و قعود است از او
::
امامی‌ست کو را اُمَم می‌شناسد
کریمی‌ست کو را کرم می‌شناسد

صفا، مروه، مسعی، حَجَر، حِجر، زمزم
طواف و مطاف و حرم می‌شناسد

بیابان مکه، منا، خیف، مشعر
سماوات و لوح و قلم می‌شناسد

زمین می‌شناسد، زمان می‌شناسد
عرب می‌شناسد، عجم می‌شناسد

یم و قطره و ماه و خورشید، او را
به ذات الهی قسم می‌شناسد

سلام خدا بر اَب و جَدّ و مامش
مسلمان بود هر که داند امامش

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

ای کلیم‌اللَّه تماشا کن کلام الله را
بر فراز دست خورشیدِ ولایت، ماه را
نور انوار نهم، هفتم چراغ راه را
در زمین و آسمان‌ها رهبری آگاه را

روح رحمان، جان قرآن، نخل طور است این پسر
گوهر رخشندۀ شش بحر ‌نور است این پسر

این پسر بدرالمنیر و این پسر شمس‌الضحاست
این پسر باب‌الکرم، باب‌الولا، باب‌العطاست
این پسر باب‌المرادِ انبیا و اولیاست
این پسر هم مصطفی هم مرتضی هم مجتباست…

صاحب خلق و خصال و خوی احمد کیست؟ او
نفس پاک صادق آل محمد کیست؟ او

ماه ذی‌الحجه‌ست محو آفتاب روی او
جنس آدم قبضه‌ای از خاک پاک کوی او
چشم عیسی از فراز آسمان‌ها سوی او
عروة الوثقای ارباب کرامت موی او

آیۀ عفو الهی بر لب خندان اوست
کشور ایران زیارتگاه فرزندان اوست

ای جمال چهارده معصوم در رخسار تو
وحیِ ساعد خیزد از لب‌های گوهربار تو
آفرینش در پناه سایۀ دیوار تو
روح پاک انبیا و اولیا زوار تو

آسمان چشم انتظار ذکر یارب یاربت
حضرت معبود مشتاق مناجات شبت…

ای دُرِ شش بحر و بحر پنج دُر! روحی فداک
آسمان در صحن تو بنهاده پیشانی به خاک
با غبار کاظمینت روحِ هر ناپاک، پاک
بی‌ولایت می‌شود رحمت، عذاب دردناک

میثم آلوده‌ای عبد و ثناگوی شماست
هر که بوده هر که باشد سائل کوی شماست

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)