شعرخانهزارع (خانه بانو اعظم زارع) توسط مدیر سایت 9 تیر 1402 اشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 864نمایشپر کرده عطر بارگاهت این خیابان را صحن و سرایت آبرو داده خراسان رااز گنبد و ایوان زرد این حرم پیداست داری هوای مادرانِ، دل پریشان رانقاره می کوبد زنی آهسته می گوید: آرام کن، درگیری دریا و طوفان رادر زیر چادر میفشارد نسخه را با بغض در کاسه اش انداختی، آن فال درمان راموجی به هم تابیده و نقاره می کوبد لبخندها پر میکند چشمانِ گریان راساعت حدود هشت بود و پنجره فولاد در کاسه ها میریخت نوری جنس باران رادر ازدحام زائرانت شور برپا شد آرام کردی یا رضا (ع)، موجِخروشان راحالا کبوتر وار دور صحن میچرخد، پر می کند از آیه ها، دستان لرزان را# زن _کوپه ی سردِ قطارِ یزد تا مشهد در دل سپرده گنبدِ، خورشید تابان را# این اولین دیدار بود و خوب می داند دارد هوای ما کلیمی های ایران را─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─تقدیم به خلف بن مسلم بن عوسجه یار دوازده ساله ی امام حسین عتو را از مردهای ننگ کوفه، مرد تر دیدم کبوتر بچه ای آماده ی رزم و سفر دیدم«خَلَف» ای ماهِ تابانِ غزل های رها در دشت تو را بعد از پدر تندیس عشقی شعله ور دیدمشکوه قامتت را برد میدان، آیه ی تطهیر تو را آیینه ای در کهکشانی مختصر دیدمتو را اذن نبردت داد ، بعد از «مسلمش» وقتی میان ماندن و رفتن تو را آسیمه سر دیدمبه مولا اقتدا کردی، طنین جاری ممتد برای سر سپردن ها تو را یک همسفر دیدمتنت ماند و سرت را بوسه ی مادرگل افشان کرد سرت را پس فرستاد و سرت را خوش خبر دیدمسرت چرخید در میدان و آشوبی به دل ها ماند سرت را چون دل «ام وهب» ها پر ثمر دیدمتو را رقص سماعی می برد تا اوج تا خورشید و زلفت را رها در باد ها ، بی بال و پر دیدماگر چه فصل لبخندت دوازده گل نداد اما تو را از مردهای ننگ کوفه مرد تر دیدم─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─چشم هایت که تا ابد جاریست، امتداد حماسه ی دریاست مثل یک نورِ تا ابد جاوید، باورت تا همیشه پابرجاستای شکوه قبیله ی خورشید، مادر شیر بچه های علی (ع) اسوه ی صبر و اقتدار و یقین، در دلت، ام بی بنین غوغاستبر لبانت نشسته آیه ی نور، دل به تقدیر آسمان دادی آب و آیینه برده ای با خود، لحظه ی سخت ِ رفتن ِ سقاستکاروان با نوای عباست، می رود سمت دجله های فرات مانده پا در رکاب اربابش، نینوا را قیامتی برپاستمادری و به رسم مادری ات، اِن یکادی… بلند می خوانی پسرت تا که می رود میدان، اشک هایت عجیب ناپیداست *می رسد از تبار آینه ها، خبری سرخ و جاری و ممتد هی قدم می زنی به سمتِ دلت، بر لبان عشیره ذکر و دعاستدر میان قبیله افتاده است، اتفاقی به رنگ ِ خون خدا از حسینم خبر چه آوری؟؟!! گفته ای و دلت پر از بلواستهمه را ای طلوع جاویدان، با نگاهت به صبر می خوانی چشم هایت اگر چه بارانی، در دلت شوق دیدن مولاستآه بانوی بی بنین بقیع، مرثیه خوان کربلای حسین (ع) بعد عباس و ماجرای فرات، در دلت لحظه لحظه عاشوراست─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─تقدیم به حضرت امام جواد عکینه ها آمدند و زهر شدند، کینه ها دانههای انگورند دردهای فشرده در سینه، چشم هایی که تا ابد شورندبغض ها پا به پای این تاریخ، از نگاهِ قبیله باریدند خوشهها دشنه های زهرآلود، در طبق های خانه مسحورندشهر دلواپس است و بیتردید، اتفاقی غریب در راه است بوی امن یجیب میآید، عده ای سمت خانه مامورنددر دل کوچه ها کمین کرده است، راز یک اتفاق سردرگم می برند آفتاب را آرام، مردم شهر بیگمان کورندقطره قطره و بعد بارانی، از نگاه جهان فرود آمد دانه دانه و شاخه ی اول، درد ها توی سینه مستورنددردهای قبیله نا پیداست، بغض تقویم ها گره خورده است و جهان جار می زند با درد… این زنان وصله های ناجورنداو که میراثدار این درد است، وارث درد های تاریخی دور خانه مدام میچرخد ، دف زنان، زنان چه مسرورند #دست در دست حضرت باران، پا به پای جواد (ع) می نالد مادری قد خمیده می گوید، جگر و زهر و خانه مشهورند─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─تقدیم به حضرت ابوطالب عچشم هایت طلوع جاویدان ، اعتقادت قلمرو توحید باورت مرد صحنه های نبرد، هم تراز تشعشع خورشیدای شکوه قبیله ی باران ، پدر سربلند این تاریخ شوکت و افتخار دین داران ، روشنیبخش جادههای امیدیاور آخرین فرستاده، مرد مظلوم سرزمین حجاز می رسد تا کرانه ایمانت ، باورت را خدا فقط فهمیدچتر باران تهمت و تهدید، سپر هر بلا که می آمد از نگاهت امید جاری شد، لحظه لحظه اگر که خون باریدپا به پای تمدن اسلام، هم قدم با رسول خوبی ها آمدی تا پناه دین باشی ، در میان کشاکش و تردیدمی وزد از سواحل توحید ، خنکای نسیمی از ایمان بر دلت می نشیند این باور، دین اسلام میشود جاویداز تو جا مانده در دل تقویم ، سختی روزهای پی در پی در دلت عاشقانگی گل کرد، در رگت جاودانگی جوشید─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─درد و دل خواهرانه ی حضرت زینب س در غم شهادت امام حسن عدیدمت در لابه لای نخل ها ی سر به زیر می دویدی در پی پیکان بغض آلود تیر با حسینم بودی و شمشیر در دست تو بود مشق شمشیر تو غوغا می کند ای بچه شیردشت زیر چک چک شمشیرتان جان می گرفت بین نخلستان کوفه داشت باران می گرفت خنده هاتان زیر چتر آسمان گل می شد و شورِ شیرینی میان رزم جریان می گرفتقدکشیدی لابه لای خطبه های بو تراب مشق کردی عدل او را در دلت با آب و تاب پای درسش بودی و پشت و پناه خواهرت اقتدا کردی نمازت را به مولا، بی حساباز تمام کوچه ها رد میشدی با بغض و آه دست در دستان قلبت بود، اما بی پناه چادر خاکی و سیلی… اشک های بی قرار مانده از آن ماجرا، شورابه های تلخ چاهدر نبرد، جنگ آوری را ارث بردی از پدر با یتیمان پدری را ارث بردی از پدر صلح آیینِ سکوتی بود در قلب یقین در جمل هم برتری را ارث بردی از پدرجعده(لعن) لبخند تو را خشکاند، اما کم نشد در دل و گوش زمان ها خواند، اما کم نشد بعد تو اما برادر جان، کریم اهل بیت زهر در انگور هامان ماند، اما کم نشدکم نشد از سینه ات داغی که بر دل داشتی تو محبت کاشتی، اما غضب برداشتی زن، شکوه خانه ات می بود اما ای دریغ زخم زد، بر سینه ات، زخمی که می پنداشتیشهر دلواپس تر از هر روز ها مان گریه کرد تیر می بارید بر تابوت و باران گریه کرد از دل دلواپسی های جهان خون می چکید مادری پهلو شکسته با یتیمان گریه کرد برچسب ها: استاد محمد علی مجاهدی اعطم زارع پروانه ها دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی کشور شاعر آیینیاشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 864نمایشراهبری نوشتهپست قبلی :پست قبلیپست بعدی :پست بعدی 0 دیدگاهبستن دیدگاه ها ارسال دیدگاه لغو پاسخنامایمیل ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.دیدگاه من موافقم که داده های ارسالی من جمع آوری و ذخیره شوند. برای اطلاعات بیشتر در مورد استفاده از داده های کاربر ، به حریم خصوصی ما مراجعه کنید