Instagram

جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست

بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست

پای شریعه  لشکرم  را دادم از دست

جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست

غربت سراغم آمد عباسم  که می رفت

غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست

زیر بغل های مـرا باید بگیری

من  داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست

تنها شدم اطرافم اما ازدحام است

هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست

بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری

حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست

فرقت شکسته با علی فرقی نداری

پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

سالــها  یک به  یک  گـذر  می کرد

مرد   همــــسایه  پیـــرتر  می شد

لحــظه ها   از  مقـابل   چـــشمش

می گذشــت  و  دیـــرتــر   می شد

پسرش نیست خـانه اش قبر است

دل  ا و   بیـــن  بـــاغ   می گـــیرد

بــشنود   تــــا   شـــهید     آوردند

از  جوانـــش   ســـراغ  می گیـــرد

آمــد  امـــا  پســـر  نــه،  تابوتـــش

پیر  شد  تا  که  او جوان شده است

این  که  دق  کرده  است  حق دارد

پدر  چـــند  استــخوان  شده  است

تازه  حق  داشت  استخوان  را  هم

تــک   و   تنــــها  نمی شود  ببری

گریه  می کرد  و  زیر  لب  می گفت

پـــسر   من   فــدای   آن پـــدری…

کـــه   روی  خـــاک   داغ   کربـــبلا

جگــری  پـــاره  پــــاره    پیـــدا کرد

ســر اکــبر  حــسیـن  جان  هم داد

زینــب   او   را   دوباره   احـــیا  کرد

صـورت  از   صـورت  پسـر  بـرداشت

بعد  از  ان  بوسه  زد  بـه روی  عــلی

با  دو  انگــشت  لخــته  خون ها  را

در  مــی آورد   ا ز   گــلوی   عـــلی

نــــا   امیـــدانه   الـتماسش  کرد

علـــی اکـــبر  جـــوان  بگـــو  بــابــا

ســـر  ظــــهر  نمـــاز  آمــــده  است

پاشــــو  اکبـــــر  اذان  بگـــو  بــابــا

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

پا شدم آبله پیدا کردم
از خودم فاصله پیدا کردم
سعی کردم به تو مشغول شوم
حیف شد مشغله پیدا کردم
من، سر اینکه به تو دل دادم
با همه مسأله پیدا کردم
در نمازم خم ابروی تو را
در قنوتم، گله پیدا کردم
انتظار این همه انصاف نیست
مردم فیصله پیدا کردم
از خودم دور شدم کاری کن
گم شدم، گور شدم کاری کن

آفتاب شب یلدای همه
گریه ی پشت تمنای همه
هیچ کس یاد غریبی تو نیست
گریه کن جای خودت، جای همه
بی تو دارند همه می میرند
زود برگرد مسیحای همه
همه شهر به چاه افتادند
مددی یوسف زهرای همه
بنشین تا بنشانی همه را
دربیار از نگرانی همه را

کاش می شد ز سفر برگردی
با همان چند نفر برگردی
چله ی اشک گرفتیم برات
به امیدی که سحر برگردی
مادرم گفت همین جا بشین
بنشینم دم در برگردی
سیزده قرن نشستند نشد
بنشینم چقدر برگردی
نور چشمان همه می رفتی
قول دادی به نظر برگردی
خشکسالیم کویریم بیا
قبل از آنی که بمیریم بیا

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

بیــهوده نیست همسفر آمـاده می کنند
اســپند را به پشــت در آمـاده می کنند
این فاطــــمه قرار شد ام البـــنین شود
بر دامنـــــش اگر پســـر آمـاده می کنند
قربان شدن فقط و فـقط کار عاشـق است
تا چشم شـور هست سر آمـاده می کنند
دیــــگر برای دلــهره جایی نمــــانده است
در بیـــشه زار شـــیر نر آمـاده می کنند
در آسمان فاطــمه چـــون روز روشـن است
وقتــی برای شب قــــمر آمـاده می کنند
ائینـــه ی علی ست مبــــــارک کــند خــدا
حـــقا عجـــب یلی ســـــت مبارک کند خـدا

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

قاصدک چرخ زنان از تو خبر آورده
با خودش شیشه ی عطری ز سفر آورده
آمده تا دلمان را پر امید کند
همه را با خبر از آمدن عید کند
فقط از معجزه ی عشق تـو بر می آید
شب به پایان نرسیده است سحر می آید
مکه با آمدنت حرمت بسیار گرفت
ماه از محضرتان رخصت دیدار گرفت
در هوایت چه کنم بال کبوتر شده را
جبرئیل ام چه کنم حال کبوتر شده را
سال ها پیش تر از آمدنت هم بودی
علت خلق بنی آدم و عالم بودی
سر بلندیم بگوییم مسلمان توأییم
عجمی زاده و پشت سر سلمان توأییم
می نویسم دل خود را برکاتی بفرست
می برم نام محمد صلواتی بفرست
عقل کلی و جهان جزئی از ادراک تـوأند
شیعیان علی از مابقی خاک توأند
ما که از جلوه ی توحیدی تو آگاهیم
در مسیر تقرّب به رسول الهیم
ما که از روز ازل جزء محبان هستیم
اشهد انّ به نام تو مسلمان هستیم
آن زمانی که تو را غیر علی یار نبود
یوسف حُسن تو را هیچ خریدار نبود
کار تو داشت نتیجه به تو ایمان آورد
باورت داشت خدیجه بـه تو ایمان آورد

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

آسمان دل غربتکده ام بارانی ست
ابری ام دیده ی ماتم زده ام بارانی ست
مثل پروانه دلم دربه در سوختن است
گریه ی شمع همه زیر سر سوختن است
این چه داغیست که جان همه را سوزانده است
در دل قبر دل فاطمه را سوزانده است
این چه دردیست که تا یاد غمش می افتم
مثل خس در گذر باد غمش می افتم
در هوایش که به من نام معلق بدهید
حقتان است ولیکن به منم حق بدهید
بار سنگین غمش خانه خرابم کرده است
هر طبیبی به مداوام جوابم کرده است
حسن از هیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت
باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژه ی بر خواستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز نگاهت می شد
شمع بزم فقرا صورت ماهت می شد
چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای همه
نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است
زخم های دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست
همه بودند و امام از همه بیکس تر بود
زینب ای وای دوباره سر یک بستر بود

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)