Instagram

سِیر در آیات عالَم

نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت

«أَلَم أَعْهَد إِلَيكُم يا بَنی آدَم» برایم خواند
از آن عهدی که آدم بست -آن پیمان- برایم گفت

برایم یک به یک تاریخ انسان را ورق می‌زد
به یاد نوح بود از کشتی و طوفان برایم گفت

به ابراهیم و موسی و به اِل‌یاسین سلامی کرد
به نور حق پناه آورد و از شیطان برایم گفت

«محبت زنده زنده دفن شد با دختران در خاک»
زمین را زیر و رو کرد از غم پنهان برایم گفت

سپس «إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا» را بر زبان آورد
نگاهی سوی مولا کرد، از ایمان برایم گفت

مرا خوف و رجای حرف‌هایش جذب خود می‌کرد
که آیه آیه از «تکویر» و «اَلرَّحمان» برایم گفت

هزار و چندصد سال است در دل حرف‌ها دارد
شکایت کرد و از عصیان و از نسیان برایم گفت

سراسر شوق بودم سِیر در آیات عالَم را
سراپا گوش بودم آنچه را قرآن برایم گفت

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

ای آن‌که عطر در دل گل‌ها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی

با ابرها تپیدی و آرام و بی‌قرار
نم‌نم قدم به خلوت دریا گذاشتی

باران حضور گرم تو را مژده می‌دهد
ما را که گفته است که تنها گذاشتی؟

خود را میان دشت پراکندی و گلی،
از هر کجا که رد شده‌ای جا گذاشتی

حالا اتاق، پر شده از باغ، ای نسیم!
ممنون از این‌که پنجره را وا گذاشتی

ای آفتابِ رد شده از شیشه باغ‌ها!
بر تار و پود سبز چمن پا گذاشتی

گل‌های فرش گرم پذیرایی‌ات شدند
ممنون که پا به زندگی ما گذاشتی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

عطر بهار از جانب دالان می‌آید
دارد صدای خنده از گلدان می‌آید

این کوچه‌ها را آب و جارو کرده باران
این اولین روزی‌ست که مهمان می‌آید…

حالا دوباره بوی نان پیچیده اما
دارد یتیمی خسته، سرگردان می‌آید

مثل گلوبندت اسیری را رها کن
امشب اسیری بی سر و سامان می‌آید…

از برکت نانی که بخشیدید، هر سال
بر خاک گندم‌زار ما باران می‌آید

شیراز، قم، مشهد، خدا را شکر بانو
عطر تو از هر گوشۀ ایران می‌آید

هرگز نمی‌گنجید در وصف قلم‌ها
مدح شما در سورۀ انسان می‌آید…

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

کنار فضّه صمیمانه کار می‌کردی
به کار کردن خود افتخار می‌کردی

درخت‌های بهشتی به پایت افتادند
همان شبی که هوای انار می‌کردی

فقیر هرچه می‌آمد اسیر برمی‌گشت
تمام عالمیان را دچار می‌کردی

دلیل خندۀ حیدر! چه شد که بعد پدر
مدام گریۀ بی‌اختیار می‌کردی؟

چه شد محبت همسایه‌ها؟ دعایت را
چه مادرانه به آن‌ها نثار می‌کردی!

تمام مردم اگر کور و کر، علی دیده‌ست
فدک فدک همه جا را بهار می‌کردی

و شقشقیه به نهج‌البلاغه رو آورد
شبی که پشت به این روزگار می‌کردی

چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر
اگر مریض نبودی چکار می‌کردی؟

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آن‌که تشنه سر به بیابان گذاشتی

از مال و خانواده و از جان گذشته‌ای
از مال و خانواده و از جان گذاشتی

باید شنید بر سرت آن شب چه‌ها گذشت
از نیزه‌ای که سر، به سر آن گذاشتی

ختمی برای واژۀ انسان گرفتی و
بر نی بنای خواندن قرآن گذاشتی

آیینۀ عطوفت و تیغ حماسه‌ای
ما را در این معادله حیران گذاشتی

مهرت چگونه در دل ما جا گرفته است؟
باغی‌ست این که در دل گلدان گذاشتی

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)