Instagram

شعری تقدیم به مادران شهید و حاج قاسم سلیمانی
مثلِ هرروز صبح، بعدِوضو
عشق میریخت پای گلدان و
واذان سبز میشد از دستش
آن طرف‌تر سکوت ِباران و

مثل هرروز جانمازش را
سمت گل‌های چادرش انداخت
بوسه زد بر سجود مُهرو سپس
بوسه زد بر قنوتِ قرآن و

ندبه، امروز نه نمی چسبد
دل او شور میزند، زخمیست
نخ تسبیح پاره شد، افتاد
دانه هایش بروی دامان و

رادیو روی میز چوبی او
خبری تلخ را جهانی کرد
رادیو گفت او شهید شدست
قصه ی رقص و رزم و جولان و

رادیو داشت گریه میکرد و
آه، انگشتری که خونینست
اربا اربا تنی که عاشق بود
اربا اربا و مرد میدان و

پیرزن خیره شد به عکسی که
روی دیوار حرف میزند وُ
دوشهیدی که سالها رفتند
مادر وُخانه،بیت الاحزان و

چادرش را به روی سر انداخت
عطرریحان بلند تر شده بود
گریه میکرد و زیرپاله شد
گل و گلدان ویک گلستان و

میرود تا دل خیابانها
مقصدش نه هنوز نامعلوم
پیرزن، بی عصا و پایی لنگ
پیرزن، خستگی ،خیابان و

گوشه ای مینشیندو عکسی
روبرویش به مهرمیخندد
عکس سرباز ِرهبرست اینکه
روی دیوار یک دبستان و

دردِ دل میکند نمی‌داند
چه بگوید به عکس زیبایش
یوسف اینبار برنمیگردد
آهِ یعقوب و آهِ کنعان و

مسجدی گوشه ی خیابان است
ظهر، گلدسته،با اذانی که…
پیرزن ،چادری که خاکی بود
بغض ِ مردم وَیک شبستان و

ناگهان درقنوت گل چید و
کودکی چندساله شد خندید
صفِ اول دودست مردی که
دستهایش شبیه گلدان و…

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

به پیشگاه امام حسین (ع)
سر میدهم برای سرت سر چه قابلست
این چشمهای گریه کنِ تر چه قابلست
از ابتدای ماه غمت روی ِمن سیاه
مشکی شدست چادر و معجر چه قابلست
نذر ِ نگاهِ تو.. دم ِ هیئت زمین زدم
این شعر را وُ کاغذ وُ دفتر چه قابلست
آب از گلوی حادثه پایین نمی‌رود
وقتی حسین گفت که اصغر چه قابلست
یک مادرِ شهید پس از پنج دسته گل
می‌گفت ای حسین که مادر چه قابلست
در روضه ات نشسته که تا عشق دم کند
این استکان و چای و سماور چه قابلست
وقتی که عرش درحرمت بال میزند
این بالهای نازک کفتر چه قابلست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

شعری از زبان حضرت زینب آنجاکه فرمود ما رایت الاجمیلا
مثل تمام خاطره هامان قشنگ بود
امروز اگر چه سخت ،فراوان قشنگ بود
وقتیکه عون و جعفر ِمن کشته می‌شدند
پر پر چو آمدند ز میدان قشنگ بود
آری رجز که خواند وُ به تکبیر چون رسید
اکبر؛ نه پاره پاره ی قرآن قشنگ بود
عباس دستهای بلندش قلم شدند
در مشق عشق زلف پریشان قشنگ بود
طفلت ؛تکان که خوردو گلویش به خون نشست
وقتی که برق زد نوک پیکان قشنگ بود
قاسم چه خوب جای حسن را گرفته بود
احلی من العسل به بیابان قشنگ بود
او می‌نشست وُ من به سرم میزدم ولی
او میبرید سرزگریبان قشنگ بود
آیات هل اتی که به توصیف تو نشست
تفسیرِ آیه آیه ی انسان قشنگ بود
سنگین، بزرگ، تلخ ،پراز حس التهاب
این قصه ای که رفت به پایان قشنگ بود

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

شعری تقدیم به خانم حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها
کاش آنروز با پسرهایت
کاش آنروز دخترت را هم
کاش آنروز خنده بر لبهات
کاش آنروز همسرت راهم..
برده بودی کنارآب ودرخت
برده بودی کنار نخلستان
برده بودی کنارِچاهی که
برده بودی و حیدرت راهم
کاش آنروز آب را می‌ریخت
روی دستت برای مِهرووضو
کاش اسما و و غسل با هم نه
کاش اسما و قنبرت را هم
کاش در قفل میشد آنجاکاش
آن کلیدی که جنسِ میخِ درست
کاش مخفی شبیه قبری که
کاش جسم مطهرت را هم
کاش آنروز دستهای علی
بسته نه نه نمی‌شدند ای کاش
کاش تنها بدون یاور نه
کاش او را و منبرت را هم
منبری را که در زمان فدک
جای یک خطبه ی متنتن بود
منبری را که تو درآن کندی
سنگرت را و خیبرت را هم
کاش شاعر!زمان گفتن شعر
دستهایت قلم قلم میشد
وخدا حینِ سیلیِ مادر
خشک میکرد جوهرت راهم
کاش آنروز کوچه برمیگشت
از دمِ در، از آن پلیدی که
کاش آنروز مَهدی آمده بود
بینِ دیوار و در سرت را هم
اسمِ سر آمدو حسین رسید
از پسِ کوچه های این روضه
سمت گودال آسمان می‌ریخت
یا حسین!اشک ِمادرت راهم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

شعری تقدیم به شهدای امدادگر زن

روسری را روی سر انداخت و آیینه زیبا شد
دربروی هرچه تصمیمی که کبری داشته واشد
دورِ گل‌های درون باغچه چرخی زد و خندید
سروشرمی کردودرپیش قدش نم نم نمک تا شد
مادراو کف زنان اسپند را برروی آتش ریخت
وپدریک لحظه وامق،دخترش یک لحظه عذراشد
ساک را برداشت ماهی ها برایش آب آوردند
حوضِ کاشی غرق شد در خود، کناری رفت و تنها شد
بعد،سر را خود گره زد دور سربندی که یا مادر
لحظه ای گم شد گذشت از مادرش، مادر که زهرا شد…
عشق بود و چارچوب در، دوپا تصمیم کبری که
مثلِ مجنون رد شد از خود پای تا سر غرق لیلا شد
خوب جنگیدست تا اینجایِ قصه، او ،ولی اینبار
باربردوشش برای زخمِ داراها چو سارا شد
بین مین وُ سیم وُ تیروُترکش و خمپاره می‌رقصید
با نگاه آسمان پیوند خورد وُرنگ دریا شد
ظهر بود و حین درمان ترکشی سمت سرش می‌رفت
ماهیِ قرمز تکانی خورد وُ یکهو روسری واشد

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

به نام دوست
یک غزل مثنوی ابتدا تقدیم به حضرت زینب و به همه پرستارانی که چونان حضرتش به خدمت مقدس پرستاری مشغولند و بویژه شهدای پرستاری که در دوران کرونا به مقام شهادت نایل شدند…..
………
سِرُم، سکوت، تب و تنگی نفس،پایان
دو چشم ِ ابری وُ آغازِ نم نم ِ باران
هوا گرفته وُ برگ از درخت می‌بارد
وَ مهر، رفته؛ رسیدست, نوبتِ آبان
تمام ِ شهر به تلخی ،به درد میگریَد
ومن که خیره به خشکیِّ گل،گلِ گلدان
سپید، مثلِ سپیدار ِ راست قامت که
سپید آمد وُ در دست نسخه ی درمان
میانِ آن همه سختی ،میان آن همه کار
برای من دوسه خط خواند آیه ی قران
امید داد که سبزست صبح ِفردا که
امید داد که خواهد شکفت رز، ریحان
امید، بود که از آسمان ،به من بارید
امید، بود که گل کرد در شب ِهجران

سکوت کردم وُ او نه..شبیه زینب بود !
سپیده ای که امیدی میان آن شب بود
سکوت کردم و دیدم که یک پرستار است
امید من که خودش هم چقدر بیماراست
تمام شب تب عشقی که آرزو دارم
تمام روز و دمشقی که آرزو دارم
سکوت کردم واو روضه ی مجسم بود
سکوت کردم وُ او شادیِ پراز غم بود
سکوت کردم وُ خواب از دوپلک بالا رفت
سکوت کردم وُ بیماریم از اینجا رفت
سکوت کردم و یک هفته بعد می‌ بارید
شنیدم آن که پرستار بود رفت وُ ندید …
چقدر خاطره دارم از آن شب و قرآن
چقدر خاطره دارم از آن تب و باران…

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

تقدیم به حضرت زهرا (س)
شاعری نذر میکند شعرش، ثبتِ در دفتری که نیمه شبی
مادری پای آن نوشته قبول ،آی ای دختری که نیمه شبی
دست در دست شعر راهی شد، کوچه ها را یکی یکی طی کرد
از همان بیت اول شعرش، خشک شد جوهری که نیمه شبی
زخم و سیلی و یک زمین خوردن، میخِ در سینه ای که خون می‌ریخت
همگی یک تداعی تلخ است، بعدِ یک منبری که نیمه شبی
کودکی درمیان کوچه دلش، پاره پاره به خون نشست و گریست
سمِّ جعده که کارساز نبود، جگری خنجری که نیمه شبی
می‌رسد روضه تا شب غسلش، دستهای علی به زخم رسید
زخمِ زهرا عمیق و کاری بود، زخم آن دلبری که نیمه شبی
آی ای روضه خوان کمی آرام ،نیمه شب را بدون پرده مگو
پسرش حین روضه میمیرد، روضه ی پیکری که نیمه شبی
قبر مخفی ِشعر میگرید، نظری کن به حال ابیاتم
شعر آیینی مرا بپذیر آی ای مادری که نیمه شبی

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)