Instagram

در سوگ نشسته‌ایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
هر داغ برای شیعه جانی تازه‌ست
از لشکر داغدار باید ترسید

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

«فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علی‌ام از دو جهان آزادم

من از آن روز که نام علی آمد به لبم
«هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم»

بِعلیٍ بِعلیٍ بِعلیٍ بعلی
«چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم»

وسط معرکه شمشیر که می‌گردانی
«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»

لحظۀ مرگ به چشمم اثری از غم نیست
«آری از بس که به دیدار عزیزت شادم»

بعد ایوان نجف هرچه که در عالم بود
«به هوای سر کوی تو برفت از یادم»

گریه‌ام را بنگر رزق نجف را بنویس
«ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم»

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانی‌ست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمری‌ست زندانی‌ست

نه خورشیدی نه ماهی… روز و شب در چشم من یکسان
جهان زندان، اتاق کوچکم همواره ظلمانی‌ست

نمی‌دانم چرا جامانده‌ام از آسمان، شاید،
به دست و پای من زنجیرهایی هست و پیدا نیست..

ولی امشب خدا را شکر حال دیگری دارم
چه فرقی می‌کند شعرم عراقی یا خراسانی‌ست؟

خراسان، آستانه، قم… دلم پر می‌کشد امشب
که پای سفرۀ موسی بن جعفر وقت مهمانی‌ست

دمادم ذکر یا باب الحوائج روی لب‌هایم
که حال امشب من حال دنیا نیست، عرفانی‌ست

دو چشم بردبارش معنی «وَ الکاظِمینَ الغَیظ»
نگاه مهربان او از آیات مسلمانی‌ست

که حتی آن زن آوازه‌خوان را هم هدایت کرد
که حتی از غمش چشم نگهبان نیز بارانی‌ست

به حالش اشک می‌ریزد مسلمان، نامسلمان هم
برایش روضه می‌خواند در و دیوار زندان هم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمی‌آید
دلم می‌خواهد اما آه… از من برنمی‌آید

مرا بگذار و بگذر ای غزل! دیوانۀ سرکش!
از او گفتن، به این از هرچه کم کمتر نمی‌آید

شنیدم با صدای او خدای او سخن می‌گفت
در این ساحت سکوتم من، صدایم در نمی‌آید

چه بنویسم؟ که خرما بر نخیل و دست ما کوتاه
که نام او بلند است و به این دفتر نمی‌آید

«امیرالمؤمنین» واژه‌ست؟ نه، پیراهنی زیباست
ببین! بر قامتی جز قامت حیدر نمی‌آید

به شوق روی پیغمبر سه روز آذین شده یثرب
ولی بیرون دروازه‌ست پیغمبر، نمی‌آید

علی باید بیاید تا محمد گام بردارد
که پیغمبر به همراه یکی دیگر نمی‌آید

علی باید بیاید تا کنار مصطفی باشد
علی باید بیاید تا محمد، مرتضی باشد

که دنیا بی‌علی شهری‌ست بی‌قانون، خبر داری؟
محمد بی‌علی، موساست بی‌هارون، خبر داری؟

بدون او در این طوفان چگونه زنده می‌مانی؟
محمد بی‌ علی، نوح است بی‌کشتی، نمی‌دانی!

بلاگردان او در بدر و در احزاب و خیبر بود
علی جان محمد یا محمد جان حیدر بود؟

محمد با علی وقتی می‌آید، وقت طوفان است
فرار از دستشان کار مسیحی‌های نجران است…

علی آری علی… مردی که در افلاک، نامی بود
شنیدم بارها هم‌سفرۀ مردی جذامی بود…

چه بنویسم؟ که دیگر کاری از من بر نمی‌آید
از او گفتن به این از هرچه کم کمتر نمی‌آید

همین ابیات درهم را تو می‌بینی خبر دارم
همین کم را همین کم را تو می‌بینی خبر دارم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم

بخوان به لهجۀ اشک و بخوان به لحن سکوت
چقدر خسته‌ام از لحن قیل و قال خودم

اگر رسید صدایت به شور عشق بگو
مرا رها نکند لحظه‌ای به حال خودم

شب معاشقه قرآن به سر بگیر و بخوان
که رزق گریه بگیرم برای سال خودم

قرار بود من و تو به آسمان برسیم
مرا ببخش که این‌گونه خود وبال خودم

شبی به لطف علی می‌رسم به صحن نجف
تمام عمر، خوشم با همین خیال خودم

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)