Instagram

به ساحت مقدس حضرت زهرا س

شربت نذری …

دختر خواهرم خبر آورد : شور و حالی است در خیابان ها
از سر و کول یکدگر بالا، میروند ازدحام انسان ها

خبر آمد که شربت نذری ، خواهرم دست و پاش را گم کرد
شب چادر به روز چهره او، ماه شد در محاق ایمان ها

شوهر خواهرم ممل مهجور، عاشق قیمه های عاشوراست
به همان قدر هم گربزان است ، از من و مادرم …و مهمان ها

خواهرم رفت و زود باز آمد، ظرف شربت چقدر خالی بود
مثل انصاف مرد خبازی ، که چه آورده بر سر نان ها !

چه زنانی عزای فاطمه را، شربت آلوده ی شکم کردند
غافل از اینکه دکمه ای باز است، از دهن لقی گریبان ها

از شعاع بلور گردنشان، پخته می شد هوای نارس نفس
وسوسه می شدند در گوش، رهگذرهای مرد شیطان ها

در ازل بود… در خیابانی… در عزایی که سبب می دادند
و چه آسان فریب می دادند، آدمی را به بوی عصیان ها

خواهرم خواهر مفاتیحی، سمنو باز سخت قهاری است
هر کسی در حد تفکر خویش ، بهره ای می برد ز عرفان ها

دسته ها آمدند و رفتندی… خانه غرق ترانه ی اندی …
دختر خواهرم نمی فهمد ، که در این روز …بانوی جان ها !

تو که باب الحوائج مایی! سوره ی کوثری و زهرایی !
گره از کار بسته اش وا کن، که سری هست و نیست سامان ها

آه بانو مرنج از این شاعر، که دلش مثل آینه صاف است
طرفه خاقانی ای است اما قم، نیست اصلاً شبیه شروان ها

یوسفی های او سخنوری است، ایده هایی جدید دارد که …
توی چاه است منزلش دايم، گر بماند درون کنعان ها

ما بلالیم و رو سیاهی مان ، مثل شب طرفه حکمتی دارد
هر دو آبستن أذان هستیم ، در سحر گاه چشم لقمان ها

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

به ساحت مقدس اهل بیت ع

صحنه ی تراژدی …

شمر به کله ای کچل آمد، که سر از ‍ پیکرم جدا سازد
مثلاً من حسین هستم و او، آمده تا مرا فنا سازد

شمر از بچه های پایین شهر، عشق لاتی …علیصغری … بی مخ
شغل : قصاب ،حرفه : چاقو کش، عشق: سر از تنی جدا سازد

کربلامان حدود سی متر است، سالن کوچک تئاتر شهر
تا زمانی که شهرداری یک_ سالن بهتری بنا سازد …

آن جوانی که ریش پورفوسوری است، آن که لم داده روی صندلی اش
حر این قصه است و می خواهد، ظالم و ظلم رها سازد

نه هوا گرم نیست چون اینجا، کولر و پنکه هست، تشنه شدی
توی یخچال آب معدنی ای است ، که رگ سنگ را جلا سازد

ما حدوداً دوازده مردیم، نقش زن ها به گردن خود ماست
با وجودی که نقش زن را زن _ می تواند قشنگ ادا سازد

یکی از بچه ها که نقش او، رل زیبای شخص عباس است
سخت سیگاری است و ممکن نیست، کنت را از خودش جدا سازد

کاروان شکست خورده ی ما، وارث جلوه های عاشوراست
آه خیلی بد است که اغیار، خویش را شکل آشنا سازد

و سواد تمام ما شاید ، روی هم رفته دیپلم بشود
و چنین اتحاد بی علمی، پا توی کفش دین چرا سازد ؟!

یک نفر نیست تا که برخیزد …و در این رویداددفرهنگی
رو کند دست خالی ما را، بالن پوچ را هوا سازد

درک ما درک مردم عامی است، پختگی های ما هم از خامی است
هیچکس نیست تا که ماها را، با خود راز آشنا سازد

کربلایی که ما در آن هستیم، مثل یک جور زنگ تفریح است
او حسین است که درونش را، دشت خونین کربلا سازد

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

عاشورایی دیگر…

شهر در ولوله افتاد که عاشورا شد
شهر گریان شد و گریان شد و خون پالا شد

زخم های بدن فاجعه سر وا کردند
عاشقان آمده و مولا مولا کردند

دیگ‌ها روی اجاقند و زمان در جوش است
مرد و زن پیر و جوان سینه‌زنان در جوش است

سنج‌ها بوسه به فریاد ز هم می‌گیرند
دسته ها از همه سو راه حرم می‌گیرند

من پسر بچه‌ای از دسته ی پایین‌شهرم
شاد و خوشحال از اقبال که در این شهرم

مدتی سنج زن دسته شدم اما بعد…
ناگهان خسته شدم خسته شدم اما بعد…

شور زنجیرزنی در سر طفلی‌م افتاد
اشک لغزید و به چشم تر طفلی‌م افتاد

گرم زنجیر زدن بودم و می پاییدم
دور و اطراف خودم را و زنی را دیدم

گِل به پیشانی فرزند خودش می‌مالید
او از این کار شدیدا به خودش می‌بالید

گوییا از سر بازار صدایی آمد
نوبت ماست…نه انگار صدایی آمد

دسته‌ای از طرف دیگر شهر آمده بود
تا که اول برود در تب قهر آمده بود

لات‌های جلوی دسته که چاقو کش‌ها…
راه آن دسته کنون بسته که چاقو کش‌ها…

دسته‌ی دیگر هم کمتر از آن دسته نبود
راه از دیده‌ی چاقو کش‌ها بسته نبود

ناگهان بر شکم یکدیگر تیغ زدند
شهر در ولوله افتاد..زنان جیغ زدند

دو نفر کشته و هفتاد نفر زخمی شد
زین میان چند نفر راهگذر زخمی شد

فحش‌ها بود که پیوسته به هم می‌دادند
فحش‌ها بود که در زیر علم می‌دادند

علی مشت حسن عاشق عباس شدن
عاشق مردی و دیوانه‌ی احساس شدن

کوزه‌ی آب خودش را به سر دشمن زد
عطش خشم شد و بر جگر دشمن زد

یک نفر گفت ببینید عزاداران را
یا حسین بن علی! خوب ببین یاران را

کربلا را و تو را جور دگر فهمیدند
عده‌ای اَبله و نافهم اگر فهمیدند

هیچکس نیست به این جمع تلنگر بزند
کو حسینی که درین معرکه چادر بزند

مکتب کرببلا مکتب نادانی نیست
و مسلمانی ازین دست مسلمانی نیست

سال‌ها بعد پسربچه که مردی شده بود
این حکایت به دلش نیزه‌ی دردی شده بود

اقتدا کرد به عباس و قلم را برداشت
او درین راه به این شکل علم را برداشت

چشم را شست به سر چشمه‌ی اشکی تازه
روح سقا شد و در باور مشکی تازه

چشم وا کرد به یک منظره‌ی دیگرگون
چشم وا کرد به منظور شکوفایی خون

دیگ‌ها روی اجاقند و زمان در جوش است
مرد و زن پیر و جوان سینه زنان در جوش است

دسته‌ها از همه سو راه حرم می‌گیرند
سنج‌ها بوسه به فریاد ز هم می‌گیرند

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

در سوگ جانگداز حضرت خیرالنسا س…

فتنه …

چه کینه است که با فاطمه عمر دارد؟!
عداوتی که شب تیره با قمر دارد

که رو سیاهی شب شد عیان ز تابش ماه
که ماه از شب و اسرار او خبر دارد

ببین که صاحب تیغ دو دم هراسش چیست؟!
از اینکه فاطمه تسبیح اشک بر دارد

دو نقطه بین حسین و حسن تفاوت نیست
فقط حسین دو تا زخم بیشتر دارد

شکسته پهلویش اما ز یار پنهان داشت
علی به قدر خودش داغ بر جگر دارد

که دیده بدر به یک شب هلال می گردد
شبی که آتش و دیوار و میخ و در دارد

درون کوچه چهل مرد جنگی عربی
چه فتنه ها که کنون لحظه زیر سر دارد

چه کوچه ای، رگ مسدود از دو سو بن بست
اگر که مرگ شباهت به رهگذر دارد

به مژه می نگرم آینه گرفته به سر
به چشم می نگرم سیل در سفر دارد

همیشه حسرت من بوده آنکه در هیئت
هنوز نامده داخل دو چشم تر دارد

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

به ساحت مقدس حضرت فاطمه(س)

سرودن او …

ز جنس آیه و نور است بی گمان تن او
قنوت رحل شد آغوش باز مدفن او

چه قامتی که قیامت کمینه تمثیلش
چه چهره ای که قلم عاجز از سرودن او

که اشک های علی را به هم بدوزم و بعد
چو عقد ژاله بیاویزمش به گردن او

عجب خیال دل انگیز و زنده ای، گویی
مسیح سرمه کشیده به چشم سوزن او !

کجای پهلوی این زن شبیه بیعت توست
که خصم کوشش دارد پی شکستن او ؟!

چه احتیاج به نور مریض شمع و چراغ ؟!
که مثل هاله ی ماه است نور خفتن او

کجاست نوحه ی قمری که کربلای تو را
شبیه باده بریزد به جام شیون او ؟!

که چند روز تمام است قلب دستاسش
سکوت کرده همانند نبض هاون او

که رو بپوشد از آن گدای نابینا
که پایبوس دخیل است توی برزن او

چه مادری! که گلی مثل زینب کبری
شکفته در نفحات بهشت دامن او !

چه شوهری که شگفت است هر چه شهنامه
ز وصف پیکر شیراوژن و تهمتن او !

شبیه صاعقه غرش نموده سیلی رعد
که ابر گریه فرو شد به چشم سوسن او

کدام واژه به فرهنگ پارسی درج است
که چادر عربی را کفن کند تن او ؟!

تمام مسئله این است : زندگی یا مرگ ؟!
جهان در آینه ی بودن و نبودن او .

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)