Instagram

(عمه ی سادات)

مرغ دلم راهی قم می‌شود
در حرم امن تو گم می‌شود

عمه سادات، سلامٌ علیک
روح عبادات، سلامٌ علیک

کوثر نوری، به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی

عمه سادات، بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی

از سفر کرب و بلا آمدی
یا که به دیدار رضا آمدی

من چه کنم شعله داغ تو را
درد و غم شاه چراغ تو را

کاش شبی مست حضورم کنی
با خبر از وقت ظهورم کنی

کاش جاروکشی صحن نصیبم می‌شد
دل من خادم مولای غریبم می‌شد


(مثنوی شیعه نامه)

ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خمخانه ی مولا بریز

باده‌ا‌ی بی رنگ و آتش‌گون بده
زآن که دوشم داده‌ای افزون بده

ای انیس خلوت شب‌های من
می‌چکد نام تو از لب های من

محو کن در باده‌ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا

یا علی درویش و صوفی نیستم
راست می‌گویم که کوفی نیستم

نیک می‌دانم که جز دندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نان جو

یا علی لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست

لنگ لنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین

مست مینای ولایت نیستند
سرخوش از شهد ولایت نیستند

خیل درویشان دکان آراستند
کام خود را تحت نامت خواستند

خلق را در اشتباه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند

کیستند اینان؟ : رفیق نیمه راه
وقت جا‌نبازی به کنج خانقاه

فصل جنگ آمد تماشاگر شدند
صلح آمد لاله ی پرپر شدند

دل به کشکول و تبرزین بسته‌اند
بهر قتلت ، تیغ زرین بسته‌اند

موج ها از بس تلاطم کرده‌اند
راه اقیانوس را ، گم کرده‌اند

موج ها را می‌شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو

باز کن دیباچه ی توحید را
تا بجوید ذره‌ای خورشید را

یا علی! بار دگر اعجاز کن
مشت‌های کوفیان را باز کن

باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را

باز گو شعب ابی طالب کجاست
آن بیابان عطش غالب کجاست

تا ز جور پیروان بوالحکم
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم

تشنگی در ساغرم لبریز شد
زخم تنهایی فساد انگیز شد

آتشی افکند بر جان و تنم
کاین‌چنین بر آب و آتش می‌زنم

تاول ناسور را مرهم کجاست
مرهم زخم بنی آدم کجاست

مرهم ما جز تولای تو نیست
یوسفی اما زلیخای تو کیست

شاهد اقبال در آغوش کیست
کیسهٔ نان و رطب بر دوش کیست

کیست آن‌کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند

دست گیرد کودکان شهر را
گرم سازد خانه های سرد را

ای جوان مردان! جوانمردی چه شد
شیوه ی رندی و شب‌گردی چه شد

شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست

کوزه را پر کن ز آب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت

حرف حق را از محقق گوش کن
وز لب قرآن ناطق گوش کن

گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصیکم بتقو الله را

بعد از او بشنو و از نو امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم

خم تو را سرشار مستی می‌کند
بی نیاز از هرچه هستی می‌کند

هرچه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی ، شب‌گرد باش

سیر کن در کوچه های بی‌کسی
دور کن از بی‌کسان دلواپسی

ای خروس بی محل!  آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن

شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم

با یتیمان چاره لاتقهر بوَد
پاسخ سائل ، و لا تنهر بوَد

دست بردار از تکبر و ز خطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا

باده ی « ممّا رزقناهم » بنوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش

هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
« لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا »

یا علی امروز ، تنها مانده‌‌ایم
در هجوم اهرمن‌ها مانده‌ایم

یا علی! شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین

گردش گردونه را بر هم بزن
زخم های کهنه را مرهم بزن

مَشک ها در راه سنگین می‌روند
اشک ها از دیده رنگین می‌روند

مَشک‌ها ی خسته را بر دوش گیر
اشک‌ها را گرم در آغوش گیر

حیدرا یک جلوه محتاج توام
دار بر پا کن ، که حلاج توام

جلوه‌ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم

یک دوگام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم

گام بردارم ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو

شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام وطلب

شیعه یعنی یک بیابان بی‌کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی

شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او

شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت ، بر کویر

شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی ، انحنای ذوالفقار

از عدالت گر تو می‌خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل

جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن

این تجمل‌ها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست

می‌سزد کز خشم حق پروا کنیم
در مسیر چشم حق پروا کنیم

این دو روز عمر مولایی شویم
مرغ اما مرغ دریایی شویم

مرغ دریایی به دریا می‌رود
موج بر خیزد به بالا می‌رود

آسمان را نور باران می‌کند
خاک را غرق بهاران می‌کند

لیک مرغ خانگی در خانه است
روز و شب در بند مشتی دانه است

تا به کی در بند آب و دانه اید
غافل از قصاب صاحبخانه اید

شیعه یعنی وعده‌ای با نان جو
کِشت صد آیینه تا فصل درو

شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر

چیست حاصل زین همه سیر و سلوک
تاب و تاول چهره و چین وچروک

سال‌ها صورت ز صورت باختیم
تا ز صورت ها ، کدورت یافتیم

یک نظر بر قامتی رعنا نبود
یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود

گرچه قرآن را مرتب خوانده‌ایم
از قلم ، نقش مرکب خوانده‌ایم

سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف به سر «یسطرون»

سر حق مستور مانده در کتاب
عالمان علم صورت در حجاب

ای برادر ، عالمان بی عمل
همچو زنبورند اما بی عسل

علم.ها مصروف هیچ و پوچ شد
جان من برخیز وقت کوچ شد

از نفوذ نفس خود امداد گیر
سیر معنا را ز مجنون یاد گیر

ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم
هر نفس لا گوی الایی شویم

تا به کی در لفظ مانی همچو من
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن

همچو یحیا گر نهی سر در طبق
می‌شود عریان به چشمت سر حق

شیعه یعنی عشق بازی با خدا
یک نیستان تک نوازی با خدا

شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه طوفان می‌کند در کاف و نون

شیعه یعنی ، تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیر روز

شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد

شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف

شیعه یعنی «سابقون السابقون»
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون

شیعه باید آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارز ترین منظور ماست

شیعه یعنی ، بازتاب آسمان
بر سر نی جلوهٔ رنگین کمان

از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت انی لا اری الموت تو را

پرچم زلفت رها در باد شد
وز شمیمش کربلا ایجاد شد

آنچه شرح حال خویشان تو بود
تاب گیسوی پریشان تو بود

می‌سزد نی نکته پردازی کند
در نیستان آتش اندازی کند

صبر کن نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است

کاروان بی میر و بی پشت و پناه
در غل و زنجیر می افتد به راه

می‌رود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سر بیعت با غدیر

شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور

شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب

شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می‌کشد بر دوش خود چل سال دار

شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد بر خاک پای اهل بیت

یا پرستش وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام

مادر موسی که خود اهل ولاست
جرعه نوش از باده‌ی جام بلاست

در تب پژواک بانگِ الرحیل
می‌نهد فرزند بر دامان نیل

نیل هم خود شیعهٔ مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست

شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام
این سخن کوتاه کردم والسلام


(آیینه ی احمدی)

در عدم بوديم مستور وجود
تا محبت پرده ی ما را گشود

بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببيند آشكار

آفريد آيينه ای در خورد خويش
داد او را سينه ای در خورد خويش

سينه ای سيناتر از طور كليم
سینه ‌ای سرشار از خلق عظیم

نام آن آيينه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد

كرد آنگه سينه اش را صيقلی
تا شود طور تجلی منجلی

ديد در آيينه ذات كبريا
فاش سرّ كنت كنزا مخفيا

گفت اين عين تجلای من است
جام او سر مست صهبای من است

چشم احمد باده گردان من است
رهنمای رهنوردان من است

خاک را با خون دل گِل ساختم
خون دل خوردم ز گِل دل ساختم

زین سبب دل محرم راز من است
پرده ی عشاق دمساز من است

عاشقان را بی‌خیالی خوشتر است
نغمه از نی‌های خالی خوشتر است

عشقبازان لاابالی تر به پیش
تا جواب آید سوالی تر به پیش

زخمه ام در جستجوی تار هاست
زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست

تار بینم شور برپا می‌کنم
موسی آید طور برپا می‌کنم

آب آتش‌ناک دارم در سبو
باده ای سوزان ولی بی رنگ و بو

هرکسی نوشد دگرگون می‌شود
لیلی اینجا همچو مجنون می‌شود

هر کسی نوشد چنان آتش شود
اهل دل گردد ولی سرکش شود

هر کسی نوشد سلیمانی کند
و آنچه می‌دانیم و می‌دانی کند

می‌ترواد اسم اعظم از لبش
می‌رسد با اذن ما بر مطلبش

باده ی ما باده ی انگور نیست
شهد ما در لانه ی زنبور نیست

باده ی ما شهد علم احمدی است
اولین شرط حضورت بیخودی است

بیخود از خود شو خداوندی مکن
با خداوند جهان رندی مکن

مَحرم ما را پریشانی مباد
مُهر ما محتاج پیشانی مباد

ای نماز آیین! پس از هفتاد سال…
کو تحول؟ کو طرب؟ کو شور و حال؟

کی سزد خاموش و بی وجد و طلب
بر لب دریا بمیری تشنه لب

آستین شکر را بالا بزن
دست دل بر دامن دریا بزن

جرعه ای از جام آگاهی بزن
مست شو کوس انا اللهی بزن

دست ساقی چون سر خم را گشود
جز محمد هيچ كس آن‌جا نبود

جام آن آيينه را سيراب كرد
وز جمالش خويش را بی‌تاب كرد

موج زلف مصطفی را تاب داد
ذوالفقار غيرتش را آب داد

در پی احمد علی آمد پديد
در كف او بود ميزان و حديد

بوالعجب بين روح حق را در دو جسم
هر دو یک معنا وليكن در دو اسم

در حقيقت هر دو يک آيينه اند
یک زبان و یک دل و یک سينه اند

یک نظر بر پرده ی نقاش كن
تاب كيسوی قلم را فاش كن

آفرين گو پنجه ی معمار را
تا نمايد فاش اين اسرار را

فاش می‌گويد به ما لوح و قلم
از وجود چارده بی بيش و كم

چارده گيسوی در هم ريخته
چارده طبل فلک آويخته

چارده ماه ِ فلک پرواز كن
چارده خورشيدِ هستی ساز كن

چاارده پرواز در هفت آسمان
هر يکی رنگين‌تر از رنگين كمان

چارده الياس ِ در باد آمده
چاررده خضر ِ به امداد آمده

چارده كنعانی يوسف جمال
چارده موسی به سينای كمال

چارده روح ِ به دريا متصل
چارده روح ِ جدا از آب و ِگل

چارده دريای مرواريد جوش
چارده سيل سراپا در خروش

چارده گنجينه ی علم لَدُن
چارده شمشير فولاد آب كن

چارده سر، چارده سردار دين
چارده تفصير قرآن مبين

چارده پروانه ی افروخته
چارده شمع سراپا سوخته

چارده شير شكر آميخته
چارده شهدِ به ساغر ريخته

چارده سرمستِ بی جام و سبو…
جرعه نوش از باده ی اسرار هو

چارده میخانه ی ساقی شده
وجهُ رِبک گشته و باقی شده

چارده منظورِ منظور آمده
كُلّهم نورٌ علی نور آمده

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)