شعرخانهآقاسی (خانه مرحوم محمد رضا آقاسی) توسط مدیر سایت 17 آبان 1401 اشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 270نمایش(عمه ی سادات)مرغ دلم راهی قم میشود در حرم امن تو گم میشودعمه سادات، سلامٌ علیک روح عبادات، سلامٌ علیککوثر نوری، به کویر قمی آب حیات دل این مردمیعمه سادات، بگو کیستی؟ فاطمه یا زینب ثانیستیاز سفر کرب و بلا آمدی یا که به دیدار رضا آمدیمن چه کنم شعله داغ تو را درد و غم شاه چراغ تو راکاش شبی مست حضورم کنی با خبر از وقت ظهورم کنیکاش جاروکشی صحن نصیبم میشد دل من خادم مولای غریبم میشد(مثنوی شیعه نامه)ساقی امشب باده از بالا بریز باده از خمخانه ی مولا بریزبادهای بی رنگ و آتشگون بده زآن که دوشم دادهای افزون بدهای انیس خلوت شبهای من میچکد نام تو از لب های منمحو کن در بادهات جام مرا کربلایی کن سرانجام مرایا علی درویش و صوفی نیستم راست میگویم که کوفی نیستمنیک میدانم که جز دندان تو هیچ دندان لب نزد بر نان جویا علی لعل عقیقی جز تو نیست هیچ درویشی حکیمی جز تو نیستلنگ لنگان طریقت را ببین مردم دور از حقیقت را ببینمست مینای ولایت نیستند سرخوش از شهد ولایت نیستندخیل درویشان دکان آراستند کام خود را تحت نامت خواستندخلق را در اشتباه انداختند یوسف ما را به چاه انداختندکیستند اینان؟ : رفیق نیمه راه وقت جانبازی به کنج خانقاهفصل جنگ آمد تماشاگر شدند صلح آمد لاله ی پرپر شدنددل به کشکول و تبرزین بستهاند بهر قتلت ، تیغ زرین بستهاندموج ها از بس تلاطم کردهاند راه اقیانوس را ، گم کردهاندموج ها را میشناسی مو به مو شرحی از زلف پریشانت بگوباز کن دیباچه ی توحید را تا بجوید ذرهای خورشید رایا علی! بار دگر اعجاز کن مشتهای کوفیان را باز کنباز کن چشمان نازآلوده را بنگر این چشم نیاز آلوده راباز گو شعب ابی طالب کجاست آن بیابان عطش غالب کجاستتا ز جور پیروان بوالحکم سنگ طاقت زا ببندم بر شکمتشنگی در ساغرم لبریز شد زخم تنهایی فساد انگیز شدآتشی افکند بر جان و تنم کاینچنین بر آب و آتش میزنمتاول ناسور را مرهم کجاست مرهم زخم بنی آدم کجاستمرهم ما جز تولای تو نیست یوسفی اما زلیخای تو کیستشاهد اقبال در آغوش کیست کیسهٔ نان و رطب بر دوش کیستکیست آنکس کز علی یادی کند بر یتیمان من امدادی کنددست گیرد کودکان شهر را گرم سازد خانه های سرد راای جوان مردان! جوانمردی چه شد شیوه ی رندی و شبگردی چه شدشیعگی تنها نماز و روزه نیست آب تنها در میان کوزه نیستکوزه را پر کن ز آب معرفت تا در او جوشد شراب معرفتحرف حق را از محقق گوش کن وز لب قرآن ناطق گوش کنگوش کن آواز راز شاه را صوت اوصیکم بتقو الله رابعد از او بشنو و از نو امرکم تا شوی آگاه بر اسرار خمخم تو را سرشار مستی میکند بی نیاز از هرچه هستی میکندهرچه هستی جان مولا مرد باش گر قلندر نیستی ، شبگرد باشسیر کن در کوچه های بیکسی دور کن از بیکسان دلواپسیای خروس بی محل! آواز کن چشم خود بر بند و بالی باز کنشد زمین لبریز مسکین و یتیم ما گرفتار کدامین هیأتیمبا یتیمان چاره لاتقهر بوَد پاسخ سائل ، و لا تنهر بوَددست بردار از تکبر و ز خطا شیعه یعنی جود و انفاق و عطاباده ی « ممّا رزقناهم » بنوش ینفقون بنیوش و در انفاق کوشهم بنوش و هم بنوشان زین سبو « لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا »یا علی امروز ، تنها ماندهایم در هجوم اهرمنها ماندهایمیا علی! شام غریبان را ببین مردم سر در گریبان را ببینگردش گردونه را بر هم بزن زخم های کهنه را مرهم بزنمَشک ها در راه سنگین میروند اشک ها از دیده رنگین میروندمَشکها ی خسته را بر دوش گیر اشکها را گرم در آغوش گیرحیدرا یک جلوه محتاج توام دار بر پا کن ، که حلاج توامجلوهای کن تا که موسایی کنم یا به رقص آیم مسیحایی کنمیک دوگام از خویشتن بیرون زنم گام دیگر بر سر گردون زنمگام بردارم ولی با یاد تو سر نهم بر دامن اولاد توشیعه یعنی شرح منظوم طلب از حجاز و کوفه تا شام وطلبشیعه یعنی یک بیابان بیکسی غربت صد ساله بی دلواپسیشیعه یعنی صد بیابان جستجو شیعه یعنی هجرت از من تا به اوشیعه یعنی دست بیعت با غدیر بارش ابر کرامت ، بر کویرشیعه یعنی عدل و احسان و وقار شیعه یعنی ، انحنای ذوالفقاراز عدالت گر تو میخواهی دلیل یاد کن از آتش و دست عقیلجان مولا حرف حق را گوش کن شمع بیت المال را خاموش کناین تجملها که بر خوان شماست زنگ مرگ و قاتل جان شماستمیسزد کز خشم حق پروا کنیم در مسیر چشم حق پروا کنیماین دو روز عمر مولایی شویم مرغ اما مرغ دریایی شویممرغ دریایی به دریا میرود موج بر خیزد به بالا میرودآسمان را نور باران میکند خاک را غرق بهاران میکندلیک مرغ خانگی در خانه است روز و شب در بند مشتی دانه استتا به کی در بند آب و دانه اید غافل از قصاب صاحبخانه ایدشیعه یعنی وعدهای با نان جو کِشت صد آیینه تا فصل دروشیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر بین نان خشک خود با یک اسیرچیست حاصل زین همه سیر و سلوک تاب و تاول چهره و چین وچروکسالها صورت ز صورت باختیم تا ز صورت ها ، کدورت یافتیمیک نظر بر قامتی رعنا نبود یک رسوخ از لفظ بر معنا نبودگرچه قرآن را مرتب خواندهایم از قلم ، نقش مرکب خواندهایمسوره ها خواندیم بی وقف و سکون کس نشد واقف به سر «یسطرون»سر حق مستور مانده در کتاب عالمان علم صورت در حجابای برادر ، عالمان بی عمل همچو زنبورند اما بی عسلعلم.ها مصروف هیچ و پوچ شد جان من برخیز وقت کوچ شداز نفوذ نفس خود امداد گیر سیر معنا را ز مجنون یاد گیرای خوش آن جهلی که لیلایی شویم هر نفس لا گوی الایی شویمتا به کی در لفظ مانی همچو من سیر معنا کن چو هفتاد و دو تنهمچو یحیا گر نهی سر در طبق میشود عریان به چشمت سر حقشیعه یعنی عشق بازی با خدا یک نیستان تک نوازی با خداشیعه یعنی هفت خطی در جنون شیعه طوفان میکند در کاف و نونشیعه یعنی ، تندر آتش فروز شیعه یعنی زاهد شب، شیر روزشیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد شیعه یعنی تیغ عریان در نبردشیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف شیعه یعنی ذوالفقار بی غلافشیعه یعنی «سابقون السابقون» شیعه یعنی یک تپش عصیان و خونشیعه باید آب ها را گل کند خط سوم را به خون کامل کندخط سوم خط سرخ اولیاست کربلا بارز ترین منظور ماستشیعه یعنی ، بازتاب آسمان بر سر نی جلوهٔ رنگین کماناز لب نی بشنوم صوت تو را صوت انی لا اری الموت تو راپرچم زلفت رها در باد شد وز شمیمش کربلا ایجاد شدآنچه شرح حال خویشان تو بود تاب گیسوی پریشان تو بودمیسزد نی نکته پردازی کند در نیستان آتش اندازی کندصبر کن نی از نفس افتاده است ناله بر دوش جرس افتاده استکاروان بی میر و بی پشت و پناه در غل و زنجیر می افتد به راهمیرود منزل به منزل در کویر تا بگوید سر بیعت با غدیرشیعه یعنی امتزاج نار و نور شیعه یعنی رأس خونین در تنورشیعه یعنی هفت وادی اضطراب شیعه یعنی تشنگی در شط آبشیعه یعنی دعبل چشم انتظار میکشد بر دوش خود چل سال دارشیعه باید همچو اشعار کمیت سر نهد بر خاک پای اهل بیتیا پرستش وار در پیش هشام ترک جان گوید به تصدیق اماممادر موسی که خود اهل ولاست جرعه نوش از بادهی جام بلاستدر تب پژواک بانگِ الرحیل مینهد فرزند بر دامان نیلنیل هم خود شیعهٔ مولای ماست اکبر اوییم و او لیلای ماستشیعه یعنی تیغ بیرون از نیام این سخن کوتاه کردم والسلام(آیینه ی احمدی)در عدم بوديم مستور وجود تا محبت پرده ی ما را گشودبود تنها حضرت پروردگار خواست تا خود را ببيند آشكارآفريد آيينه ای در خورد خويش داد او را سينه ای در خورد خويشسينه ای سيناتر از طور كليم سینه ای سرشار از خلق عظیمنام آن آيينه را احمد نهاد گام او را بر خطی ممتد نهادكرد آنگه سينه اش را صيقلی تا شود طور تجلی منجلیديد در آيينه ذات كبريا فاش سرّ كنت كنزا مخفياگفت اين عين تجلای من است جام او سر مست صهبای من استچشم احمد باده گردان من است رهنمای رهنوردان من استخاک را با خون دل گِل ساختم خون دل خوردم ز گِل دل ساختمزین سبب دل محرم راز من است پرده ی عشاق دمساز من استعاشقان را بیخیالی خوشتر است نغمه از نیهای خالی خوشتر استعشقبازان لاابالی تر به پیش تا جواب آید سوالی تر به پیشزخمه ام در جستجوی تار هاست زین سبب هر گوشه بر پا دارهاستتار بینم شور برپا میکنم موسی آید طور برپا میکنمآب آتشناک دارم در سبو باده ای سوزان ولی بی رنگ و بوهرکسی نوشد دگرگون میشود لیلی اینجا همچو مجنون میشودهر کسی نوشد چنان آتش شود اهل دل گردد ولی سرکش شودهر کسی نوشد سلیمانی کند و آنچه میدانیم و میدانی کندمیترواد اسم اعظم از لبش میرسد با اذن ما بر مطلبشباده ی ما باده ی انگور نیست شهد ما در لانه ی زنبور نیستباده ی ما شهد علم احمدی است اولین شرط حضورت بیخودی استبیخود از خود شو خداوندی مکن با خداوند جهان رندی مکنمَحرم ما را پریشانی مباد مُهر ما محتاج پیشانی مبادای نماز آیین! پس از هفتاد سال… کو تحول؟ کو طرب؟ کو شور و حال؟کی سزد خاموش و بی وجد و طلب بر لب دریا بمیری تشنه لبآستین شکر را بالا بزن دست دل بر دامن دریا بزنجرعه ای از جام آگاهی بزن مست شو کوس انا اللهی بزندست ساقی چون سر خم را گشود جز محمد هيچ كس آنجا نبودجام آن آيينه را سيراب كرد وز جمالش خويش را بیتاب كردموج زلف مصطفی را تاب داد ذوالفقار غيرتش را آب داددر پی احمد علی آمد پديد در كف او بود ميزان و حديدبوالعجب بين روح حق را در دو جسم هر دو یک معنا وليكن در دو اسمدر حقيقت هر دو يک آيينه اند یک زبان و یک دل و یک سينه اندیک نظر بر پرده ی نقاش كن تاب كيسوی قلم را فاش كنآفرين گو پنجه ی معمار را تا نمايد فاش اين اسرار رافاش میگويد به ما لوح و قلم از وجود چارده بی بيش و كمچارده گيسوی در هم ريخته چارده طبل فلک آويختهچارده ماه ِ فلک پرواز كن چارده خورشيدِ هستی ساز كنچاارده پرواز در هفت آسمان هر يکی رنگينتر از رنگين كمانچارده الياس ِ در باد آمده چاررده خضر ِ به امداد آمدهچارده كنعانی يوسف جمال چارده موسی به سينای كمالچارده روح ِ به دريا متصل چارده روح ِ جدا از آب و ِگلچارده دريای مرواريد جوش چارده سيل سراپا در خروشچارده گنجينه ی علم لَدُن چارده شمشير فولاد آب كنچارده سر، چارده سردار دين چارده تفصير قرآن مبينچارده پروانه ی افروخته چارده شمع سراپا سوختهچارده شير شكر آميخته چارده شهدِ به ساغر ريختهچارده سرمستِ بی جام و سبو… جرعه نوش از باده ی اسرار هوچارده میخانه ی ساقی شده وجهُ رِبک گشته و باقی شدهچارده منظورِ منظور آمده كُلّهم نورٌ علی نور آمده برچسب ها: ادبخانه استاد محمد علی مجاهدی پروانه ها دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی کشور شاعر آیینی محمد رضا آقاسیاشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 270نمایشراهبری نوشتهپست قبلی :پست قبلیپست بعدی :پست بعدی 0 دیدگاهبستن دیدگاه ها ارسال دیدگاه لغو پاسخنامایمیل ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.دیدگاه من موافقم که داده های ارسالی من جمع آوری و ذخیره شوند. برای اطلاعات بیشتر در مورد استفاده از داده های کاربر ، به حریم خصوصی ما مراجعه کنید