شعرخانهآشتیانی (خانه بانو محدثه آشتیانی) توسط مدیر سایت 29 دی 1401 اشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 591نمایشمینویسم “یا حسن”حسن ختامش با خودت بر لبم ذکر تو را دارم دوامش با خودتلحظه های عمر خود را میسپارم دست تو از سلام زندگی تا والسلامش با خودتاز ادب دور است نزدت دست خالی آمدن زخم اوردم برایت التیامش با خودتباز هم بال خیالم تا بقیع ات پر کشید من کبوتر میشوم یک روز ،بامش با خودتسر به دامان تو خواهم داشت یا زانوی غم؟ اینکه باشد لحظه ی مرگم کدامش با خودت!از کریمان کم طلب کردن که کفر نعمت است حاجتم را هم که میدانی ، تمامش با خودت─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─به ضریحت گره زدم عمری همهی عاشقانههایم را شعرهایم کبوتر جلدند به حرم میکشند پایم رابال و پر میشوم که پر بکشند در حریمت دوباره گوش به گوش شعرهایم گناهشان کم نیست باری از درد میکشند به دوشچمدانم دو بال پروازم چمدانم به وسعت خودم است چمدانم به وسعت بغضم چمدانم مسافر حرم استتا رسیدن به صحن آزادی بین هر «بست» بسته شد بالم من رها میشوم همان جا که میکند صحن قدس اشغالممیروم سمت صحن گوهرشاد با سلام و زیارتی از دور یک سلام و هزار راز مگو که همان لحظه میشوند مرورخسته ام خسته از زمین و زمان که پر است از هجوم زالو ها خسته از هرچه عالم و آدم ببرم در تبار آهوهاروی گونه شبیه مروارید السلام علیک جاری شد السلام علیک دلتنگی .در هوایت دلم بهاری شدحرمت در تلاطم اشکم در وداعم دوباره تار شده ست گنبد زرد و پرچم سبزت مثل پاییز در بهار شده ست─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─چه میفهمد کویر مرده احساس بهاران راتپشها در صدای پای شورانگیز باران راکجا مرداب میفهمد کجا گرداب میداندسرود جویباران را صفای چشمهساران راهزاران غنچهی پرپر هزاران ابر غم پروربه خون دیدهها شستند دامان و گریبان راکه باغی بگذراند سرو قامت، لاله پیراهنتب رگبار پاییزی و شلاق زمستان راکه زیر سایهی ظلمانی شبها برافروزندسپیداران باغ صبحدم، خورشید ایمان را▪️ تمام هستی خود را فدا کردند و ما تنهابه نام سرو هامان کردهایم اسم خیابان راخیابانها! خیابانها! که آزادید و آبادیدنگه دارید قدری حرمت خون شهیدان را─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─عالی تری ز لفظ علی ای نور در بند لفظ و نام نمی گنجی بسیار از تو گفتم و میگویم اما تو در کلام نمی گنجیما مثل قطره ایم و تو دریایی تو عین آفتابی و ما ذره آنقدر سربلند و بزرگی که در رتبه و مقام نمی گنجیآری تو را خدا نتوانم گفت اما فراتر از همهی خلقی هرکس تو را شناخته میداند در عالم ای امام نمی گنجیهر مدعیِ دوست نمایی هم جز استخوان بین گلویت نیست تو در مرام طایفهی کوفه در ذهن اهل شام، نمی گنجیبالاتری ز عالم خاکی چون محشر مزین است به نام تو جای تو پیشگاه خداوند است در وادی السلام نمیگنجیدر صفحه های روشن المیزان در سطر سطر کافی و القطره بسیار از تو گفته و می گویند اما تو در کلام نمی گنجی─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─لاله گون شد روی صحرا هیچکس باور نکرد تشنه لب جان داد دریا هیچکس باور نکردوارد گودال شد آه از فراز آسمان آفتاب افتاد امّا هیچکس باور نکردباورش سخت است در هر نامه یک لبیک بود شاه شد تنهای تنها هیچکس باور نکرددر هجوم نیزه و شمشیر و تیر و سنگ ها قدرت خون خدا را هیچکس باور نکرددآیه ها معلوم بود و خوانده شد بر رحل نی صوت قرآن رفت بالا هیچکس باور نکرددر حرم ورد زبان کودکان یک جمله بود از نفس افتاده خط سقا؟ هیچکس باور نکرد برچسب ها: ادبخانه استاد محمد علی مجاهدی پروانه ها دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی کشور شاعر آیینی محدثه آشتیانیاشتراک گذاریShareTwitterPinterest 0دیدگاه 591نمایشراهبری نوشتهپست قبلی :پست قبلیپست بعدی :پست بعدی 0 دیدگاهبستن دیدگاه ها ارسال دیدگاه لغو پاسخنامایمیل ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.دیدگاه من موافقم که داده های ارسالی من جمع آوری و ذخیره شوند. برای اطلاعات بیشتر در مورد استفاده از داده های کاربر ، به حریم خصوصی ما مراجعه کنید