Instagram

مینویسم “یا حسن”حسن ختامش با خودت
بر لبم ذکر تو را دارم دوامش با خودت

لحظه های عمر خود را میسپارم دست تو
از سلام زندگی تا والسلامش با خودت

از ادب دور است نزدت دست خالی آمدن
زخم اوردم برایت التیامش با خودت

باز هم بال خیالم تا بقیع ات پر کشید
من کبوتر میشوم یک روز ،بامش با خودت

سر به دامان تو خواهم داشت یا زانوی غم؟
اینکه باشد لحظه ی مرگم کدامش با خودت!

از کریمان کم طلب کردن که کفر نعمت است
حاجتم را هم که میدانی ، تمامش با خودت

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

به ضریحت گره زدم عمری
همه‌ی عاشقانه‌هایم را
شعرهایم کبوتر جلدند
به حرم میکشند پایم را

بال و پر میشوم که پر بکشند
در حریمت دوباره گوش به گوش
شعرهایم گناهشان کم نیست
باری از درد میکشند به دوش

چمدانم دو بال پروازم
چمدانم به وسعت خودم است
چمدانم به وسعت بغضم
چمدانم مسافر حرم است

تا رسیدن به صحن آزادی
بین هر «بست» بسته شد بالم
من رها میشوم همان جا که
می‌کند صحن قدس اشغالم

میروم سمت صحن گوهرشاد
با سلام و زیارتی از دور
یک سلام و هزار راز مگو
که همان لحظه می‌شوند مرور

خسته ام خسته از زمین و زمان
که پر است از هجوم زالو ها
خسته از هرچه عالم و آدم
ببرم در تبار آهوها

روی گونه شبیه مروارید
السلام علیک جاری شد
السلام علیک دلتنگی
.در هوایت دلم بهاری شد

حرمت در تلاطم اشکم
در ‌وداعم دوباره تار شده ست
گنبد زرد و پرچم سبزت
مثل پاییز در بهار شده ست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

چه می‌فهمد کویر مرده احساس بهاران را

تپش‌ها در صدای پای شورانگیز باران را

کجا مرداب می‌فهمد کجا گرداب می‌داند

سرود جویباران را صفای چشمه‌ساران را

هزاران غنچه‌ی پرپر هزاران ابر غم پرور

به خون دیده‌ها شستند دامان و گریبان را

که باغی بگذراند سرو قامت، لاله پیراهن

تب رگبار پاییزی و شلاق زمستان را

که زیر سایه‌ی ظلمانی شب‌ها برافروزند

سپیداران باغ صبحدم، خورشید ایمان را

▪️ تمام هستی خود را فدا کردند و ما تنها

به نام سرو هامان کرده‌ایم اسم خیابان را

خیابان‌ها! خیابان‌ها! که آزادید و آبادید

نگه دارید قدری حرمت خون شهیدان را

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

عالی تری ز لفظ علی ای نور
در بند لفظ و نام نمی گنجی
بسیار از تو گفتم و میگویم
اما تو در کلام نمی گنجی

ما مثل قطره ایم و تو دریایی
تو عین آفتابی و ما ذره
آنقدر سربلند و بزرگی که
در رتبه و مقام نمی گنجی

آری تو را خدا نتوانم گفت
اما فراتر از همه‌ی خلقی
هرکس تو را ‌ شناخته میداند
در عالم ای امام نمی گنجی

هر مدعیِ دوست نمایی هم
جز استخوان بین گلویت نیست
تو در مرام طایفه‌ی کوفه
در ذهن اهل شام، نمی گنجی

بالاتری ز عالم خاکی چون
محشر مزین است به نام تو
جای تو پیشگاه خداوند است
در وادی السلام نمی‌گنجی

در صفحه های روشن المیزان
در سطر سطر کافی و القطره
بسیار از تو گفته و می گویند
اما تو‌ در کلام نمی گنجی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

لاله گون شد روی صحرا هیچکس باور نکرد
تشنه لب جان داد دریا هیچکس باور نکرد

وارد گودال شد آه از فراز آسمان
آفتاب افتاد امّا هیچکس باور نکرد

باورش سخت است در هر نامه یک لبیک بود
شاه شد تنهای تنها هیچکس باور نکرد

در هجوم نیزه و شمشیر و تیر و سنگ ها
قدرت خون خدا را هیچکس باور نکردد

آیه ها معلوم بود و‌ خوانده شد بر رحل نی
صوت قرآن رفت بالا هیچکس باور نکرد

در حرم ورد زبان کودکان یک جمله بود
از نفس افتاده خط سقا؟ هیچکس باور نکرد

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)